اسپاون (به انگلیسی: Spawn) با نام اصلی آلبرت «آل» فرانسیس سیمونز، یک شخصیت خیالی ضدقهرمان در کتابهای کامیک منتشر شده توسط ایمیج کامیکس است. شخصیت اسپاون توسط تاد مکفارلین خلق شدهاست که برای اولین بار در شمارهٔ ۱ از مجموعه اسپاون (مه ۱۹۹۲) حضور پیدا کرد. آل سیمونز آدمکشی حرفهای بود که در نهایت بدست کارفرما و دوست سابقش به قتل رسید. او پس از مرگ، به منظور دیدن دوباره همسرش، روح خود را به یکی از چندین فرمانروای جهنم میفروشد. اما شیطان برنامههای دیگری برای سیمونز در ذهن خود داشت و او را با عنوان هلاسپاون برای انجام پیشنهادهایش به زمین فرستاد.
زندگینامه ساختگی شخصیت
آل سیمونز یکی از اعضای بسیار پیراسته سرویس مخفی (به ویژه نجات رئیسجمهور در زمان سوء قصد به جانش) و سازمان اطلاعات سیا بود. سیمونز پس از اینکه توسط مافوقش جیسون وین در یک کشور خارجی به قتل رسید، به دلیل داشتن زندگی به عنوان یک آدمکش، مستقیماً به جهنم اعزام شد. در جهنم سیمونز با شیطانی به نام مالیبولجیا[۲] در ازای گرفتن روحش، معاملهای انجام داد. سیمونز قبول کرد تا تبدیل به پیادهنظام جهنم شود و به مالیبولجیا خدمت کند، اگر او برای آخرین بار اجازه دیدن همسرش واندا بِلیک را بدهد. او سیمونز را به سرزمین موجودات زنده بازگرداند، اما با حافظهای مبهم، بدنی به شدت سوخته، و همراه با سگی نگهبان به نام کلاون. سیمونز از این مسئله بیاطلاع بود که از زمان مرگش بر روی زمین پنج سال گذشته بود، و همسرش با بهترین دوستش تری فیتزجرالد ازدواج کرده بود و آن دو صاحب یک دختر به نام سایان بودند.
سیمونز که زندگی خود را تمام شده میدید، تنها دو راه پیش روی خود داشت: یا از دستورهای مالیبولجیا پیروی کند، یا از مسئولیت خود در قبال شیطان انصراف دهد. هر دو انتخاب در قالب یک دلقک کوتاه قد، چاق و چله، روح خبیث صغیر و بسیار زشت (که قادر به تغییر شکل به متجاوزی بزرگ، دارای پنجهها و دندانهای تیز) و کالیوسترو، پیرمردی بیخانمان که اطلاعات زیادی در مورد شرایط سیمونز میدانست، پیش چشم او نمایان شدند.
اسپاون یک قاتل آموزشدیده محسوب میشد که توسط دوست سابق و همچنین کارفرمای خود که «چاپل» نام داشت، به قتل رسید. آلبرت «ال» فرانسیس سیمونز روح خود را به شخصیتی به نام «مالبولگیا» که یکی از حاکمان جهنم محسوب میشد، فروخت. او قصد داشت تا با انجام این کار، همسر خود یعنی «واندا بلیک» را باری دیگر ببیند. البته مالبولگیا علاوهبر این، فکرهای دیگری هم برای آلبرت در نظر داشت. او، آلبرت را در قالب یک «هل اسپاون» به سیاره زمین بازگرداند، بدون اینکه هیچگونه خاطرهای از گذشته داشته باشد. هل اسپاون یکی از سربازهای مالبولگیا محسوب میشد و قرار بود که کارهای او را در زمین انجام دهد.
اسپاون یک شخصیت ابرقهرمانی محسوب میشود که در کتابهای کمیکی که با همین نام توسط شرکت ایمیج کامیکس منتشر میشوند، حضور پیدا میکند. این شخصیت توسط هنرمندی به نام تاد مکفارلین خلق شده است. اسپاون برای اولینبار در قسمت اول سری کتاب کمیک Spawn که در ماه می سال ۱۹۹۲ منتشر شده بود، حضور پیدا کرد. اسپاون به خاطر محبوبیتی که به دست آورد، توانست در فهرست ۲۰۰ شخصیت کامیک بوکی تاریخِ مجله ویزارد، رتبه ۶۰ را به دست بیاورد. از طرف دیگر هم مجله امپایر فهرستی از ۵۰ شخصیت بزرگ کتابهای کمیک تهیه کرد و اسپاون را در رتبه ۵۰ آن قرار داد.
سایت محبوب آی جی ان هم که در سال ۲۰۱۱ فهرستی از ۱۰۰ قهرمان برتر تاریخ کتابهای کمیک تهیه کرده بود، این شخصیت را در رتبه ۳۶ قرار داد. مجموعه مخصوص اسپاون آنقدر محبوبیت زیادی به دست آورد که درکنار آن، مجموعههای فرعی دیگری مانند کتابهای کمیک Angela، Curse of the Spawn، Sam & Twitch و همچنین یک نسخه مانگای ژاپنی هم به نام Shadows of Spawn منتشر شد. اسپاون علاوهبر کتابهای کمیک مخصوص خودش، در کراساورها و خط داستانیهای مختلف، آثار سینمایی و انیمیشنی و غیره هم حضور داشته است.
روزی روزگاری، اسپاون یک انسان معمولی بود که آل سیمونز نام داشت؛ یک قاتل فوقالعاده حرفهای و آموزشدیده که بهعنوان بهترین در نوع خودش هم محسوب میشد. او یک سرباز بسیار مشهور و شناختهشده به شمار میرفت. او در بهترین موقعیت و نقطه اوج خود قرار داشت و حتی توانست جان رئیس جمهور را از یک ماجرای ترور نجات دهد. به همین ترتیب او توانست به درجه بالاتری در سازمان سیا دست پیدا کند. آلبرت در این جایگاه باید با چیزهایی دستوپنجه نرم میکرد که دولت آنها را از دید مردم عمومی پنهان کرده بود و کسی از وجود آنها خبر نداشت. بااینحال، آل خیلی زود به این نتیجه رسید که دولت همیشه هم راست و درست نمیگفته است.
همین ماجراها باعث شد تا او کم کم دولت را زیر سؤال ببرد و به این موضوع شک کند که آیا اصلا آنها یک بار هم در اقدامات خود تصمیم درست و حرف راست را زدهاند یا نه. آلبرت که کم کم در چیزهای خطرناکی دخالت میکرد، توجه افراد دارای قدرت را به خود جلب کرد. فردی به نام «جیسون وین» که از مدتها پیش مافوق آلبرت محسوب میشد و با او کار میکرد، به این پی برد که آل چیزهای زیادی میداند. به همین دلیل هم فردی به نام چاپل را استخدام کرد تا آلبرت را به قتل برساند؛ کسی که دوست و همکار قدیمی او محسوب میشد. درنهایت آلبرت سیمونز به خاطر اطلاعات بیش از حدی که داشت، جان خود را از دست داد و روح او به اعماق جهنم رفت؛ زیرا او در روزهایی که در سازمان سیا بود، افراد بیگناه زیادی را آگاهانه به قتل رساند.
آل بهدنبال فرصتی بود که بتواند یک بار دیگر همسر خود یعنی «واندا فیتزجرالد» را ببیند. به همین دلیل هم تصمیم گرفت که روح خود را به یک موجود شیطانی به نام مالبولگیا بفروشد. از همین رو هم آلبرت این اجازه را پیدا کرد تا دوباره به زمین بازگردد. البته این اتفاق پنج سال بعد رخ داد و او در قالب یک هل اسپاون عجیب و غریب در زمین ظاهر شد. آل دیگر هیچ خاطره و ایدهای از اینکه چه کارهایی انجام داده بود، نداشت. او بعد از گذشت مدتی، همه چیز را به یاد آورد و فهمید که چه کارهایی انجام داده است. به همین ترتیب هم بلافاصله بهدنبال زن خود گشت تا او را پیدا کند. اما متوجه شد که زنش دیگر از او گذشته است و حالا با مرد دیگری ازدواج کرده است؛ دوست صمیمی خود آلبرت یعنی «تری فیتزجرالد» که حتی یک فرزند به نام «سیان» هم داشت.
قسمتهای اولیه کتابهای کمیک اسپاون، خارج از ترتیب منتشر میشد
درست بعد از همین اتفاق بود که راهنمای شیطانی هل اسپاون به نام «وایولیتور» مقابل او ظاهر شد؛ این راهنمای شیطانی، ظاهر یک دلقک را به خود گرفته بود. او هدف واقعی زندگی اسپاون را برایش توضیح داد و مدت زیادی طول نکشید که مجبور شد با او مبارزه کند. اما همین که آنها مشغول مبارزه بودند، مالبولگیا به آنجا آمد و مبارزه آنها را متوقف کرد. حالا که اسپاون هدف واقعی زندگی خود را فهمیده بود، چارهی دیگری نداشت جز اینکه برای بقا و زنده ماندن مبارزه کند؛ زیرا دیگر هم در مقابل نیروهای بهشت قرار داشت و هم نیروهای مخصوص جهنم.
القاب و اسامی مستعار: آلبرت فرانسیس سیمونز، سرهنگ دوم آل سیمونز، آل سیمونز، The One، اسپاون ایکس، هل اسپاون، ایپسیسیموس، کن کوروساوا، امگا اسپاون، دیواین اسپاون و اسپاونی.
تیمها: آژانس اطلاعات مرکزی، هل اسپاون، Icons Affiliated، جامعه ابرانسانی و Operation: Knightstrike.
متحدان: الین ویان، الارم کت، آنجلا، بی، بابی، بوتسی، سربوس، کاگلیوسترو، سای-گور، سیان، ارل، ادی فرانک، گرانی بلیک، گرانج، گان اسلینگر اسپاون، اینوینسیبل، جکی استاکادو، جیک فیتزجرالد، کیت کریستوفر، مکس ویلیاز، مایک مسنجر، میزری، مورانا، مستر مجستیک، نیکس، امگا اسپاون، پاول جانستون، پویو، رئیس جمهور میچل، ریدیمر، سم برک، سوج دریگن، شدو هاوک، تری فیتزجرالد، کیپر، توییچ ویلیامز، واندا فیتزجرالد، ولورین و غیره.
دشمنان: انت، بلیال، بیلی کینکید، بینگو، بلاد، بونز چیلین، براک فنل، سلستین، چاپل، چیف بنکس، کاگلیوسترو، سای-گور، دیکی، ادی فرانک، گابریل، گاد سند، هچت، هیپ، هیهاچی میشیما، هلیون، جیک فیتزجرالد، جیسون وین، جسیکا میم، جسیکا پریست، جان سنسکر، کاترین، کیتی فیتزجرالد، کینگ اسپایدر، میجر ویل، مالبولگیا، مامون، مارگارت لاو، مارک، نکرو کاپ، نایتمر، نیکس، اورت کیل، فیل تیمپر، رافائل، ریون اسپاون، ریدیمر، سیتن، سایمون پیور، سول کراشر و غیره.
تاد مکفارلین تقریبا از سنین پایین بهعنوان یک سرگرمی نقاشی میکشید و همین سرگرمی منجر به این شد که او در سن ۱۶ سالگی بتواند شخصیت اسپاون را خلق کند. او «ساعتهای بیشماری» را صرف این کرد که تمام نقصهایی را که در ظاهر این شخصیت وجود داشت، از بین ببرد؛ او تمام اجزای طراحی بصری این شخصیت را تغییر داد تا آن را تبدیل به یک نسخه بینقص بکند. اسپاون پس از انتشار اولیه خود در دهه ۱۹۹۰ از محبوبیت قابل توجهی برخوردار شد و مورد استقبال افراد زیادی قرار گرفت. اولین قسمت از مجموعه اسپاون محبوبیت زیادی را به دست آورد و توانست ۱.۷ میلیون نسخه کپی بفروشد. درست است که در آن زمان کمی از محبوبیت و فروش کتابهای اسپاون کاسته شد، اما این شهرت دوباره در سال ۱۹۹۷ جان گرفت.
در این سال فیلم سینمایی این شخصیت به روی پرده سینماها رفت و باعث شد که به طرز قابل توجهی فروش کتابهای کمیک این شخصیت افزایش پیدا کند؛ با اینکه خود فیلم موفقیت خیلی زیادی به دست نیاورد و بهعنوان یک شکست از آن یاد میشد. این شخصیت محبوب در ۱۰۰۱ کتاب کمیک حضور داشت که تنها در قسمت ۱۸۵ سری کتاب کمیک Spawn به نام Endgame, Part 1 جان خود را از دست داد.
یک زندگی جدید:
نبردهای اولیهی اسپاون، شبیه به فعالیتهای یک ضدقهرمان بود. به طوری که او در خیابانهای شهر میچرخید و با اراذل و اوباش و همچنین باندهای خیابانی مبارزه میکرد. بعدها، او به طرز وحشیانهای یک جنایتکار را که «بیلی کینکید» نام داشت و کودکان را هم به قتل میرساند، کشت. همین کارها باعث شد تا توجه یک زوج کاراگاهی به نام «سم برک» و همچنین «توییچ ویلیامز» به سمت زندگی اسپاون جلب شود. بعد از گذشت مدتی، فردی به نام «انجل آنجلا» به سراغ او آمد؛ این شخصیت اسپاونهای مختلف را به منظور انجام کارهای ورزشی شکار میکرد. در طی همین برهه زمانی بود که اسپاون تبدیل به پادشاه شهر موش شد؛ یک سری کوچه و خیابان مختلف که بیخانمانها و افراد بیکار در آنجا زندگی میکردند.
در همان منطقه بود که اسپاون با یک فرد بیکار به نام «کاگلیوسترو» آشنا شد. این فرد، اطلاعات خیلی زیادی از اسپاون داشت که همین باعث تعجب زیاد خود اسپاون شد. هنوز مدت زیادی از این ماجراها نگذشته بود که اسپاون با یک جنایتکار خطرناک سایبورگی به نام «اوورت کیل» وارد مبارزه شد. این جنایتکار تقریبا اسپاون را به قتل رساند اما قهرمان داستان ما توانست پیروز از آن میدان بیرون بیاید. دوباره در همین مدت آنجلا به سراغ او آمد و او مجبور شد که با یک مبارز فرشتهای به نام «آنتی-اسپاون»، ملقب به «ریدیمر» مبارزه کند؛ کسی که در حقیقت همان جیسون وین بود.
اولین دگرگونی:
بعد از یک نبرد و رویارویی بسیار خطرناک با یک ریدیمر، لباس اسپاون جهش پیدا کرد و خیلی پیشرفتهتر از قبل شد. آن شنل غیرمعمولی که داشت، تا حدودی پاره شد و آن رنگ درخشان قرمزی هم که از لباسش خارج میشد، در نسخه جدید دیگر وجود نداشت. همین زمان بود که لباس اسپاون تکامل و تحول پیدا کرد و تبدیل به همین نسخه مشکی و سفیدی که حالا هست، شد. اسپاون در گذشته چکمه و دستکش استفاده میکرد اما به مرور زمان اینها هم تغییر پیدا کرد و تبدیل به ساقبندهای میخدار شد. حالا دیگر لباس اسپاون خیلی نسبت به نسخه اولیهی خود پیشرفته و قدرتمند شده بود. بعدها یک شنل و زنجیرهای جدید برای او در نظر گرفته شد. این زنجیرها قابلیت تغییر شکل دادن را هم داشتند و به چیزهای مختلفی تبدیل میشدند تا ذهن دشمن را گیج کنند.
بعد از گذشت مدتی، اسپاون یک جفت سلاح تیز هم به دست آورد که توانست به واسطه آنها، یکی از دستان ریدیمر را قطع کند. اسپاون بعد از شکست دادن ریدیمر فکر کرد که نبرد بین آنها به پایان رسیده است. تا اینکه او با یک شخصیت جدید دیگر برخورد کرد که چندین برابر نسبت به ریدیمر قدرتمندتر بود؛ کسی که با نام «فریک» شناخته میشد. اسپاون بلافاصله به مبارزه با فریک پرداخت اما اصلا از قدرتهای این شخصیت اطلاعی نداشت. او نمیدانست که فریک توانایی ایجاد کابوسهای مختلف را دارد. او با استفاده از همین توانایی خود، اسپاون را با کابوسهایی که از گذشته خود میدید، آزار میداد. هنوز مدت زیادی از ماجراهای قبلی نگذشته بود که یک موجود دیگر سر راه اسپاون قرار گرفت؛ موجودی که به نظر میرسید ظاهر اصلی اسپاون را به خود گرفته است.
این موجود جدید با موجودات و شخصیتهای دیگر مبارزه میکرد و حتی خود اسپاون را هم شکست داد و بیهوش کرد. زمانیکه اسپاون به هوش آمد، این موجود به او گفت که از زمان دگرگونی و دگردیسی، این لباس از روحها تغذیه میکند. بعد از اینکه اسپاون از این موضوع مطلع شد، خودش را در شهر نیویورک دید. در طی این مدت، او با The Curse مبارزه کرد، با فردی به نام «هری هودینی» آشنا شد و ملاقات کرد (کسی که به او موارد مختلفی را در رابطه با جادو آموزش داد) و همچنین بتمن را هم دید. بعد از این ماجراها، فردی به نام «تونی توییست» یه اورتکیل را که دوباره برنامهریزی شده بود، به سراغ تری فرستاد تا او را به قتل برساند. او، تونی را مسئول اصلی حملات اخیر به سمت باند میدانست.
از همینرو هم اسپاون به سراغ تری رفت تا جان او را نجات دهد؛ در همین حین هم بود که مجبور شد هویت اصلی خود را برای دوستش فاش کند. بااینحال، این بار توییچ ویلیامز بود که با دقت و شدت بسیار خوبی به سمت اورتکیل شلیک کرد و نقش بر زمین کرد. اسپاون یکی از افرادی محسوب میشد که در محاکمه و آزمایش آنجلا شرکت کرده بود. بعد از آن هم او به جنوب سفر کرد و با KKK و همچنین یک پدر سوءاستفادهگر که دو فرزند پسر داشت، برخورد کرد. زمانیکه او به شهر نیویورک بازگشت، توسط یک ریدیمر جدید مورد حمله قرار گرفت. همین اتفاق باعث شد تا لباس او دوباره تکامل پیدا کند. او توانست با قدرتهای جدیدی که به دست آورده بود، ریدیمر را شکست دهد. بعد از یک برخورد دیگر با Curse، لباس دیگر وحشی شد و تقریبا غیرقابل کنترل شده بود. بعد از این هم که اسپاون، تری را از سرطان نجات داد، لباس او را به جهنم فرستاد اما مالبولگیا دوباره اسپاون را با کنترل کامل لباسش به زمین بازگرداند.
گرین ورلد و یورایزن:
در این دوران، اسپاون بهدنبال راهی میگشت تا بتواند از دست کنترلهای جهنم خلاص شود و خودش بتواند کنترل خود را در دست داشته باشد. او در طی همین گشتوگذار و جستوجو، متوجه شد که حملات مختلفی هم از طرف جهنم و هم از طرف بهشت در حال سرازیر شدن است. همین حملات هم باعث شدند تا او کم کم مسیر خود را گم کند و به سمت شرارت منحرف شود. مدت زیادی طول نکشید که اسپاون به این نتیجه رسید که در حال باختن این نبرد است، اما بهلطف حضور و ظاهر شدن «هیپ»، اسپاون دوباره توانست کنترل خود را در دست بگیرد و به مسیر اصلی خود بازگردد. هیپ یک فرستاده از دنیای گرین ورلد محسوب میشد؛ یک بعد خاصی که قدرت آن با قدرت ترکیبی بهشت و جهنم برابری میکرد.
یکی از عجیبترین و بدترین آسیبهایی که اسپاون متحمل شد، توسط بتمن به وجود آمده بود
این بعد اصلا اهمیتی برای جنگی که بین بهشت و جهنم به وجود آمده بود، قائل نمیشد اما قصد داشت تا نابودی و تخریبی را که به واسطه آن به وجود میآمد، متوقف کند. آنها درد زیادی را به سیاره زمین وارد کرده بودند که بعدها اسپاون خیلی خوب توانست آن را درک کند. به همین ترتیب هم آنها قدرتهای جدیدی را به اسپاون دادند تا او بتواند بهتر از قبل دنیا و مردم آن را درک کند. با اینکه این قدرتهای جدید خیلی شناخته شده نبودند، اما به نظر میرسید که قدرت کنترل تمام المانهای سرتاسر دنیا را به کاربر خود میدهند. اسپاون تا مدتها از همان قدرتها قبلی خودش استفاده میکرد و اصلا آنها را تغییر نداد؛ تا اینکه یک تهدید جدید و بسیار خطرناک به زمین آمد. حدودا در همین برهه زمانی بود که اسپاون با یک خدای بسیار قدرتمند به نام یورایزن به مبارزه پرداخت.
اسپاون یک بار یک فرقه را متوقف کرده بود تا نتوانند این خدای قدرتمند را احضار کنند اما این بار این خدا توسط دو شیطان مخصوص احضار شدند؛ شیطانهایی که مسئول باز کردن دروازهها بودند و «آب» و «زاب» نام داشتند. یورایزن بعد از آمدن به دنیا، خرابیها و ویرانیهای بسیار زیادی را به وجود آورد. اسپاون هم نتوانست در مبارزهای که با او داشت، پیروز شود. اسپاون بعد از اینکه دوباره قدرت و انرژی قبل خود را به دست آورد، متوجه شد که گرین ورلد، او را با یک نعمت جدید ادغام کردهاند؛ نعمتی که اسپاون به وسیله آن میتوانست زمین را نصف کند. به همین ترتیب هم او تصمیم گرفت که به سیاره زمین بازگردد و از قدرتهای جدید خود استفاده کند. او قصد داشت تا به واسطه همین تواناییها، از خود زمین استفاده کند، یورایزن را فرو ببرد و او را زندانی کند.
بعد از به قتل رساندن یورایزن، اسپاون به این موضوع پی برد که تاج و تخت جهنم دیگر حالا به حق به او تعلق دارد و یکی از شیاطین به نام «ممون» هم به او تصاحب این حق را پیشنهاد کرد. اما اسپاون بلافاصله آن را رد کرد. بااینحال، او بعد از مشورت با معلم خود یعنی کاگ، تصمیم گرفت که جهنم را تبدیل به بهشت جدیدی بکند. اما مدت زیادی طول نکشید که کاگ اعلام کرد که او در اصل همان قابیل است؛ مردی که برادر خود را حسادت و شک به قتل رسانده بود. او اولین قاتل و انسانی محسوب میشد که باید به جهنم میرفت. هدف اصلی او این بود که جهنم را تحت کنترل خود بگیرد و از همینرو تصمیم گرفت که به واسطه هل اسپاون این کار را انجام دهد. او به اسپاون خیانت کرد و تاج و تخت جهنم را برای خود گرفت. اما در عین حال هم بهعنوان یک هدیه، ظاهر انسانی آلبرت را به او بازگرداند.
پادشاه جدید جهنم:
بعد از این مبارزه بزرگ، اسپاون متوجه شد که در اصل خود مالبولگیا باعث آزادی یورایزن شده بود. او قصد داشت تا با انجام این کار، آرماگدون را آغاز کند و نیروهای جهنم را تحت کنترل خود بگیرد؛ زیرا ارتش او در این برهه زمانی، بسیار بزرگتر از قبل شده بود. به همین ترتیب هم اسپاون و آنجلا تصمیم گرفتند که به جهنم سفر کنند و او را به قتل برسانند تا بلکه با این کار بتوانند نقشههای او را متوقف کنند. در طی این نبرد، آنجلا بهطور مرگباری مالبولگیا را زخمی کرد. اما متاسفانه این مالبولگیا بود که آنجلا را با قدرت باقیمانده خود به قتل رساند و در مقابل چشمان اسپاون، سر او را از بدن جدا کرد؛ همین کار هم باعث عصبانیت فوقالعاده زیاد اسپاون شد.
سرگردانی:
اسپاون بعد از بازگشت، با یک ویکان جوان به نام «نیکس» برخورد کرد و آشنا شد. اسپاون به واسطه همین دوست جدید خود توانست لباس و کنترل خود روی آن را برگرداند. اما او بخش زیادی از قدرتهای خود را به خاطر اینکه او یک انسان بود و لباسش را در اختیار نداشت، از دست داده بود. بااینحال، همان موجود شیطانی که ممون نام داشت، نیکس را فریب داد و به او خیانت کرد. ممون کنترل نیکس روی این اسپاون را به دست آورد (به واسطه لباس خود او) و تمام خاطراتی را که او از گذشته داشت، پاک کرد. اسپاون که دیگر هیچ خاطرهای از گذشته خود نداشت، در زمین سرگردان شد. او در طی همین سرگردانی خود، یک گروه از فرشتهها را که «فراموششده» نام داشتند، آزاد کرد و در جنگی که بین بهشت و جهنم به وجود آمده بود، طرفدار هیچ سمتی نشد. او به این حقیقت پی برد که ممون، یکی از اعضای گروه «سقوط کردهها» محسوب میشود؛ کسی که به جهنم فرستاده شده بود و حالا خیلی قدرتمندتر از مالبولگیا محسوب میشود.
آرماگدون:
اسپاون بهلطف دنیای گرین ورلد توانست باری دیگر خاطرات خود را به دست بیاورد. لباس او هم دوباره تکامل پیدا کرد و قدرت بیشتری به دست آورد. حالا دیگر به نظر میرسید که این لباس با بدن خودش یکی شده است. در همین برهه، او به مرور زمان بیشتر از قبل از خودش تنفر میشد. در این دوران دیگر هم بهشت و هم جهنم، هر دو او را رد کرده بودند. به همین دلیل هم او مدام در کوچههای پشتی یا خیابانهای مختلف شهر سرگردان بود. او در یک انبار متروکه سکونت داشت؛ آن هم درحالیکه کرمها و حشرات وحشتناک مختلف دیگر روی بدن او در حال رفتوآمد بودند. او خیلی در این مدت گوشهگیر و منزوی شده بود، آن هم در پوستهای که خودش آن را به وجود آورده بود… دیگر کجا را داشت که به آنجا برود؟
اولین فکری که به ذهنش رسید، این بود که به همان منطقه مردگان بازگردد اما آن منطقه هم از سرزمینهایی بود که به بهشت تعلق داشت… به همین ترتیب هم یک هل اسپاون، در چنین منطقههایی اصلا مورد استقبال قرار نمیگرفت. اسپاون بلافاصله بعد از ورود، با فردی به نام «دیسیپل» برخورد کرد؛ کسی که بدون هیچگونه تردیدی به استقال اسپاون رفت و مغز او را پاره کرد و قلبش را هم از سینه درآورد و به سمت گرین ورلد پرتاب کرد. این در حالی بود که جسم اسپاون هم به سمت جهنم پرتاب شد. مدت زیادی طول نکشید که ممون خود را به آنجا رساند، اسپاون را دستگیر کرد و شکنجهاش را آغاز کرد. او قصد داشت با این کار به اسراری که درون اسپاون وجود داشت، پی ببرد. درست در همین حین، زمانیکه قلب اسپاون به درون گرین ورلد افتاد، یک روح آزاد شد.
صورت اسپاون دچار سوختگی کامل شد تا خوانندهها مجبور نشوند بر روی نژاد او تمرکز کنند و وقت زیادی را بر روی آن قرار دهند
به عبارت دیگر میتوان اینطور گفت که روح تمام افرادی که درست در همان ساعتی که آل مرده بود، جان خود را از دست دادند، آزاد شدند و به درون لباس اسپاون رفتند؛ به همین دلیل هم مالبولگیا نمیتوانست اسپاون را کنترل کند. کریس یک بار دیگر به ملاقات مادرش رفت؛ درست همانطور که «Man of Miracles» برایش توضیح داده بود. بعد از انجام این کار، او به همراه سم برک و توییچ ویلیامز به جهنم رفتند تا اسپاون را از دست ممون نجات دهند. اسپاون هم از آنجا فرار کرد و به محض اینکه به زمین بازگشت، کم کم علامتهای آرماگدون نمایان شدند. اسپاون هم بدون هیچ تردیدی، بهدنبال راهی میگشت که بتواند این علامتها را متوقف کند. در همین حین، اسپاون به این نتیجه رسید که دو قلوهای واندا مسبب اصلی این کار هستند.
به همین ترتیب هم اسپاون تلاش کرد تا آنها متوقف کند زیرا آنها قصد داشتند که با این کارها، کل خانواده خود را به قتل برسانند. با اینکه اسپاون در متوقف کردن آنها موفق بود، اما نتوانست آنها را نابود کند. «زرا» اعلام کرد که «جیک» خدا است و «کیتی» هم شیطان. با این تفاسیر، اسپاون به این نتیجه رسید که «مادر» هرگونه قدرت و جایگاهی را از آنها گرفته است و آنها را به سمت زمین فرستاده است؛ آن هم به خاطر نفرت بسیار زیادی که آنها نسبت به یکدیگر داشتند و مدام با هم دعوا میکردند. زرا به اسپاون اعلام کرد که او نمیتواند آرماگدون را متوقف کند اما پتانسیل این را دارد که قدرتهایش به سطح قدرتهای یک خدا برسد و نژاد بشر را حفظ کند. او مجبور بود که قسمتی از میوه ممنوعه را که در باغ عدن قرار داشت، بخورد تا بتواند به چنین قدرتی دست پیدا کند.
او به اسپاون گفت که باید ابتدا خودش را اثبات کند؛ به همین ترتیب هم مجبور بود که با دیسیپل به مبارزه بپردازد. در همان زمان مشخص شد که ۱۲ دیسیپل وجود دارد که هر کدام از آنها نشاندهنده یکی از شاگردان عیسی مسیح هستند. از طرف دیگر هم اسپاون بخش زیادی از قدرتهای خود را از دست داد زیرا یک شیطان اصلا نباید وارد باغ عدن شود. با تمام این سختیها و موانع، اسپاون بالاخره توانست با کمک سیان، تمام دیسیپلها را شکست دهد؛ البته به جز آخرین یهودا که سیان به او گفته بود نباید این دیسیپل را به قتل برساند. او بعد چاقوی خود را در قلب دشمن خود فرو کرد اما مادر، یک قسمت از میوه را به اسپاون داد و او را دوباره به زندگی بازگرداند و احیا کرد. او دیگر در این دوران، بیشتر از قبل شکل فرشتهای به خود گرفته بود و قدرتهای بیشتر و بزرگتری داشت. زمانیکه او به زمین بازگشت، متوجه شد که آنجا توسط چهار اسب سوار آخرالزمان نابود شده است.
در این شرایط دیگر تمام انسانها جان خود را از دست داده بودند و از طرف دیگر هم فرشتهها و شیطانها مقابل یکدیگر قرار گرفتند تا برای بار آخر با هم وارد مبارزه شوند. اسپاون بعد از اینکه زرا را شکست داد، با جنگجویان بهشت برخورد کرد که دیگر جان خود را از دست داده بودند. یکی از این سربازها، «گرنی بلیک» بود که توسط ایمانش مورد خیانت قرار گرفته بود. بعد اسپاون مبارزه خود را با نیروهای شیطان و خدا آغاز کرد. او از تمام قدرتهایی که توسط مادر به دست آورده بود، استفاده کرد. اسپاون قصد داشت که با این کار، نیروهای بهشت و جهنم و حتی تمام نژاد بشر را از بین ببرد. به همین ترتیب هم او با نابود کردن ارتشهای آرماگدون، توانست این رویداد را متوقف کند. بعد هم خیلی زود توسط دو نفری کشته شد که قرار بود بعد از او، تنها روی زمین با هم مبارزه کنند.
دنیای جدید:
بااینحال، با تمام اتفاقاتی که رخ داده بود، اسپاون باز هم بازگشت. او دوباره به سراغ قدرتهایی رفت که توسط مادر در اختیارش قرار داده شده بود. به همین ترتیب هم توانست تمام افرادی را که جان خود را از دست داده بودند، احیا کند و به زندگی بازگرداند؛ زیرا بهطور دقیق میدانست که چه اتفاقاتی رخ داده است. او، خدا و شیطان را رها کرد تا در دنیای کوچک خودشان به مبارزه خود ادامه دهند. بعد هم درهای مخصوص بهشت، جهنم و زمین را بست. او از مادر خواست تا دوباره به همان شکل انسانی خود بازگردد؛ اما مدت زیادی طول نکشید که دوباره درخواست کرد که به همان هل اسپاون تبدیل شود. بعد از رخ دادن یک سری قتلهای عجیب و غریب، اسپاون متوجه شد که «کلاون» دوباره به شهر بازگشته است و حالا بدن یک مرد به نام «بارنی ساندرز» را تحت کنترل دارد.
مشخص شد که ساندرز با یک زن به نام «ویلما باربارا» ارتباط داشته بود. در طی همین مدت هم زمانیکه در تلاش بود تا خود را از همسر ویلما پنهان کند، به داخل محل پرتاب زبالهها رفت و در همانجا هم گیر افتاد. او برای مدتی در همان ماند تا اینکه اسپاون توانست دنیا را نابود و دوباره آن را بازسازی کند. از آنجایی که ساندرز در آنجا گیر افتاده بود، توسط کلاون نجات پیدا کرد زیرا کلاون قصد داشت تا از بدن او برای خودش استفاده کند. او در مرحله بعد، تمایلها و خواستههای تاریک تمام ساکنان آپارتمانهای یک ساختمان را بیرون آورد و از آن استفاده کرد تا دروازهای را به سمت جهنم باز کند. او قصد داشت که با این کار، برادر خود را بازگرداند. بااینحال، درست پیش از اینکه او بتواند پرتال را به وجود بیاورد، ویلما خود را به آنجا رساند و عشق او باعث شد تا ساندرز بتواند کنترل را دوباره در دست بگیرد.
او در اقدام بعدی تلاش کرد تا با رفتن به درون پرتال، آن را ببنند اما بهجای اینکه تنها برود، ویلما را هم با خودش برد؛ زیرا او به خاطر اینکه ویلما در آن محل پرتاب زباله رهایش کرده بود، بسیار عصبانی بود. در همین حین زرا دوباره ظاهر شد؛ آن هم درحالیکه فقط سرش سالم باقی مانده بود و در یک محفظه خاصی قرار داشت. از طرف دیگر، اسپاون تویط یک کشیش از وودوو به نام «مامبو سوزان» احضار شد. زرا در تلاش بود تا کنترل بدن نیکس را در دست بگیرد و به مبارزه با اسپاون بپردازد. اما سوزان بلافاصله مبارزهای را بهعنوان یک ترفند برای پرت کردن حواس آغاز کرد و سر زرا را به درون خیابانها انداخت؛ به همین ترتیب هم سرِ زرا توسط سگهای شیطان خورده شد و او به قتل رسید. از همین رو هم نیکس دوباره آزاد شد و او و اسپاون توانستند باری دیگر با هم دوست باشند.
بعد از گذشت مدتی، اسپاون متوجه شد که اب و زاب یک خانه جهنمی را برپا کردند که در آن شیطانها، با خورندههای گناه ارتباط برقرار میکردند. زیرا آنها قرار بود از بزرگترین گناهان افراد مختلف توهم به وجود بیاورند و از حس گناه و عذاب وجدانی که میگرفتند، تغذیه کنند. اسپاون بعد از کشتن اکثر خورندههای گناه، متوجه شد که یکی از افرادی که در این فرایند قربانی شده بود، برادرش یعنی «ریچارد» بوده است. اسپاون اجازه داد تا برادرش همچنان توهم بزند تا او بتواند اطلاعاتی را از گذشته او به دست بیاورد. در همان زمان اسپاون متوجه شد که ممون، از خیلی سالهای پیش، زمانیکه آل کوچک بوده، او را میشناخته است؛ او در اصل تحت عنوان «آقای مالفیک» به آل نزدیک شده بود. در حقیقت همین فرد بود که به آل یاد داد که حیوانات کوچک را به قتل برساند.
ممون امیدوار بود که با انجام این کارها، بتواند آل را تبدیل به یک قاتل بکند و نقش خدمتکار او را داشته باشد؛ از طرف دیگر هم ریچارد را مسئول مواد مخدر کرد. تنها یکی دیگر از برادرهای آنها یعنی «مارک» تحت تاثیر و نفوذ ممون قرار نگرفته بود. بعد از گذشت مدتی، ریچارد چاقوی خود را در بدن فروشنده مواد مخدر خود یعنی «ویسل» کرد؛ آن هم زمانیکه در حالت طبیعی خودش قرار نداشت. بعد با برادران خود تماس گرفت که به کمک او بروند اما آل کار او را به پایان رساند، بهجای اینکه بخواهد گرفتار این جرم شود؛ در ادامه هم ممون این جسد را پنهان کرد. نیکس و اسپاون آخرین خورندهی گناه را هم به قتل رساندند. در همین حین، اسپاون متوجه شد که ریچارد نمیتواند والدین خود را به خاطر بیاورد؛ آن هم به خاطر طلسمی که ممون روی او قرار داده بود.
به همین دلیل اسپاون هم بهدنبال این افتاد که حقیقت را درباره این طلسم متوجه شود. او متوجه شد که خانه آنها تحت تاثیر و طلسم ممون قرار گرفته است و والدینشان چندین سال به خاطر همین طلسم آنجا قرار داشتند. مادر آلبرت اصلا از دیدن ظاهر پسرش تعجب نکرد اما پدرش خیلی متعجب شد. همانجا مشخص شد که در حقیقت مادر خانواده با ممون تبانی کرده بود که یه هل اسپاون، قدرتمندتر از سایر به وجود بیاورد. اما از آنجایی که پدرش نمیتوانست مقابل همسرش بایستد و او را منصرف کند، بسیار غمگین بود. در طی همین ملاقات، پدر خانواده یک دفترچه به اسپاون داد که مادرش قبلا اجازه نمیداد آن را ببیند. به واسطه این دفتر مشخص شد که جد او با یک هل اسپاون برخورد کرده بود که با نام «گان اسلینگر اسپاون» شناخته میشد.
بازگشت:
آل سیمونز بالاخره در خط داستانی کراس اوری به نام Image United که به دنیای ایمیج تعلق داشت، به میدان بازگشت. او در این مجموعه، نقش شرور اصلی را در اختیار داشت. در این دوران تغییراتی در ظاهر او ایجاد شده بود و آلبرت سیمونز حالا یک لباس مخصوص جدید میپوشید. علاوهبر این هم به خوانندگان اعلام شد که آل سیمونز دیگر قدرت بینهایتی دارد و با نام «امگا اسپاون» مورد خطاب قرار میگیرد. او زمانی برای اولینبار در این مجموعه ظاهر شد که تعداد زیادی از شروران، در سرتاسر دنیا به سمت قهرمانان مختلف حملهور شده بودند. امگا اسپاون هم با جایگزین جدید خود که «جیم» نام داشت، برخورد کرد. آل سیمونز خیلی زود تمام نقشههایی را که برای سرتاسر دنیا داشت، فاش کرد و توضیح داد. از طرف دیگر هم از جیم خواست تا به او کمک کند.
جیم طبیعتا با این درخواست مخالفت کرد و وارد مبارزه با امگا اسپاون شد. خب همانطور هم که انتظار میرفت، آل توانست خیلی زود برتری را در این مبارزه به دست بیاورد. امگا اسپاون بهصورت واضح نشان داد که او برتر از جیم است و به حریف خود اطلاع داد که او هرگز واقعا به این درک نمیرسد که بخشی از چه چیزی بوده است؛ هرگز به پاسخ سؤالهای خود دست پیدا نمیکند. درست زمانیکه آل در تلاش بود که ضربه نهایی را به جیم وارد کند، او خودش را تله پورت کرد و به یک بیمارستان منتقل کرد. او تلاش کرد که به دیگران در رابطه با آمدن امگا اسپاون اطلاع و اخطار دهد اما فوقالعاده ضعیف بود. در همین حین بود که فردی به نام «ان استیونز» به آنجا آمد و جیم را تحت مراقبت قرار داد. کم کم برای همه افشا شد که اسپاون، دلیل اصلی جریان ناگهانی خشونت فوقالعاده زیاد در سرتاسر آمریکا بوده است.
احیای اسپاون:
در قسمت ۲۵۰ سری کتاب کمیک Spawn، آل سیمونز دوباره به همان قدرت قبلی خود بازگشت و باری دیگر تبدیل به اسپاون اصلی و حقیقی شد. سیمونز حالا دیگر باهوشتر و زیرکتر شده بود و نقشههای مختلفی داشت. او دیگر بهصورت کامل کنترل لباس خود و همچنین قدرتهایش را در اختیار داشت. او در نظر داشت تا کاری کند که دشمنانش، کاملا حس کنند که شکار شدن چه احساسی دارد.
نکروپلاسم:
منبع قدرت اسپاون از نکروپلاسم نشأت میگیرد. همین نکروپلاسم است که قدرت و استقامت را به او میدهد. او با استفاده از نیروی فیزیکی خود میتوانست یک ساختمان کامل را بلند و آن را خیلی راحت به نقطه دیگری پرتاب کند. هر هل اسپاون واحدهای ۹:۹:۹:۹ از نکروپلاسم را دریافت میکنند و هر زمان که آنها از بین بروند، آنها مستقیم به جهنم منتقل میشوند. البته این نکته هم لازم به ذکر است که سلاح اصلی اسپاون، همان لباس سیمبیوتیکیاش است. این لباس به سیستم عصبی مرکزی او متصل میشود. همین مورد به او اجازه میدهد که بر تک تک قسمتهای لباس خود کنترل داشته باشد. این لباس در شرایط مختلف از اسپاون مراقبت کرده است؛ حتی زمانیکه او هوشیاری نداشت. او از این لباس استفاده میکند تا زنجیرها و تیرهای خود را به وجود بیاورد.
اسپاون با حرکت دادن شنل خود میتواند به دشمنانش حمله کند؛ او با این شنل میتوانست اندامها را ببرد یا قطع بکند. این لباس، از نکروپلاسمی که در بدن اسپاون وجود دارد، استفاده میکند. بااینحال، این لباس میتواند از شرارتی هم که در بدن انسانها وجود دارد و یک سری حیوانات خاص مثل حشرات، خفاشها و غیره هم تغذیه کند. حتی یک سری بخشهای خاصی از شهر هم میتواند منبع تغذیه لباس باشد. قدرتهای اسپاون آنقدر بزرگ و بینهایت است که فقط قوهی تخیل و همچنین واحدهای نکروپلاسم میتواند آن را محدود کند. بااینحال، از آنجایی که اسپاون آموزشهای نظامی دیده است و قدرت مبارزه بالایی دارد، اغلب اوقات از سلاحهای گرم بهجای قدرتهایش استفاده میکند.
منحصربهفرد:
جالب است بدانید که خود اسپان یک سری قدرتهای منحصربهفرد دارد که دیگر هل اسپاونها آنها را ندارند. او میتواند تشخیص دهد که یک نفر در خطر است یا اینکه به قتل رسیده است یا نه. او میتواند احساسات منفی مانند درد، نفرت و بدبختی را هم احساس کند. اخیرا اعلام شده بود که بدن اسپاون، حاوی چندین روح گمشده هم هست. توییچ ویلیامز تخمین زده که ممکن است چیزی حدود ۶۰۰۰ روح در بدن اسپاون قرار داشته باشد. او میتوانست در زمان نیاز، بهعنوان هل اسپاون، آن روحها را احضار کند؛ آن هم بهلطف کمکهای یک هل اسپاون جوان به نام کریستوفر. با اینکه این روحهای ذکر شده دیگر همانند قبل در بدن اسپاون نیستند، اما او هنوز دانش و تجربه تمام آنها را دارد. او بعدها نشان داد که هنوز یک سری روح دیگر در بدنش باقی ماندهاند.
این روحهای باقیمانده، چندین برابر دیگر روحها قدرت داشتند. اما درنهایت اینها هم بهطور کامل توسط دختر خود اسپاون یعنی «مورانا» به پایان رسیدند. اینگونه مشخص شد که برخلاف چیزی که دیگران باور کرده بودند، اسپاون هیچوقت قدرت خود را روی لژیونش از دست نداده بود. این نسخه از اسپاون آنقدر قدرتمند است که گفته میشود تمام اسپاونهای گذشته، حال و نسخههای آینده که ممکن است تغییر کنند، همگی تحت فرمان او هستند.
قدرتهای الهی:
همانطور که بالاتر هم گفته شد، اسپاون به واسطه گرین ورلد و همچنین مادر، قدرتهای بزرگ و زیادی را به دست آورده است. او در میان همین قدرتها، نیروی کنترل خود زمین را هم به دست آورده است. او با این نیرو توانست بعد از مبارزهاش با یورایزن، زمین را تقسیم کند و یورایزن را داخل آن زندانی کند. بعد از دریافت و خوردن بخشی از میوه ممنوعه از درخت زندگی، مادر قدرتهای خداگونهای را به اسپاون داد. او از این قدرتهای جدید استفاده کرد تا یک ارتش از هل اسپاونها را در زمین غرق کند و آنها را به جهنم بازگرداند. اسپاون همچنین از قدرت خود استفاده کرد تا تمام نیروهای جهنم و بهشت را از بین ببرد، تمام سیاره زمین و انسانهای آن را دوباره بسازد و خدا و شیطان را در قلمروی خودشان زندانی کند که با هم مبارزه کنند.
اولین جهش:
یک قدرت ویژهای که اسپاون دارد، همین جهشیافتگی است. اسپاون اولینبار زمانی از این قدرت استفاده کرد که در حال مبارزه با ریدیمر بود؛ یک شخصیت مخالف اسپاون که از بهشت آمده بود و میتوانست انرژی را دستکاری کند نه قدرتها را. او همچنین یک سری قدرتهای نکروپلاسمیک داشت که او را تبدیل به یک دشمن بسیار سخت میکرد. این قدرت به اسپاون اجازه میداد تا جهش پیدا کند و تبدیل به یک موجودی شود که قدرت فیزیکی فوقالعاده زیادی داشت. این قدرت اسپاون، شباهت زیادی به همان تغییر شکل یا شیپ شیفتینگ دارد اما در این مورد، او فقط میتواند به موجودات و هیولاهای مختلف تبدیل شود نه دشمنانش.
برگزیده:
اسپاون به خاطر تواناییهایی که دارد، برخی اوقات با عنوان برگزیده شناخته میشود. یکی دیگر از دلایل اصلی آن این است که اسپاون به جهنم برده شد و برای مدتی هم در آنجا رهبر بود؛ او در آن زمان به تمام هل اسپاونهای دیگر دستور میداد و آنها را هدایت میکرد تا رقیبان خود را شکست دهد. اما اسپاون به این نتیجه رسید که آنها شرور هستند و از همین رو هم تصمیم گرفت که جهنم را ترک کند. او دوست داشت که به همان مأموریت اصلی خود یعنی تسخیر جهان ادامه دهد. حاکم آنجا وایولیتر بود که یکی از دشمنان اسپاون محسوب میشد. اسپاون باید با او مبارزه میکرد تا بتواند آنجا را ترک کند. این دومین باری بود که آنها با هم مبارزه میکردند؛ نبردی که آنقدرها هم طول نکشید. زیرا اسپاون از نقطه ضعفهای دشمن خود خبر داشت و از همانها به نفع خود استفاده کرد.
به همین ترتیب هم اسپاون در نبرد پیروز شد و توانست آنجا را ترک کند. اسپاون به خاطر سرعت بسیار بالا و تواناییهای تله پورتی که داشت، خیلی زود خودش را بعد از نبرد به زمین رساند. بعد از این نبرد، اسپاون متوجه شد که او توانایی سفر کردن بین بعدهای مختلف را هم دارد. در گذشته اسپاون از جادوی نکروپلاسمیک خودش استقاده کرد تا افراد مرده را احیا کند و به زندگی برگرداند. البته اخیرا او نشان داده که کنترل و تسلط خیلی بیشتری روی زندگی و مرگ پیدا کرده است. در حقیقت میتوان اینطور گفت که او کنترل هر کسی را که احیا میکند، به دست میآورد؛ تا جایی که وفاداری آنها نسبت به اسپاون غیرقابل تغییر میشود.میزان قدرتهای موجود در بدن اسپاون مشخص نیست و فقط قوه تخیل و همچنین نکروپلاسم است که میتواند آن را محدود کند.
نقطه ضعفها:
گرین ورلد:
یکی از نقطه ضعفهای اسپاون، همین گرین ورلد است. گرین ورلد یک بعدی است که قدرتهای اسپاون را به خود جذب میکند. یک بار که اسپاون در این بعد قرار گرفت، تمام بخشهای گذشتهی او به سراغش آمدند و او را آزار میدادند. همین اتفاق باعث شد تا او در مبارزه بسیار آهسته و کند شود. البته از آنجایی که اسپاون هنرهای رزمی را بلد است، توانست مبارزه را ادامه دهد. زمانیکه او در این دنیا قرار دارد، دیگر مانند همیشه قدرتمند نیست. زمانیکه او در حال مبارزه با وایولیتور بود و برتری به دست آورده بود، به دنیای گرین ورلد منتقل شد. اسپاون آسیب بسیار زیادی دیده بود و بهدنبال راهی میگشت تا دشمن خود را شکست دهد. به همین ترتیب هم خیلی زود توانست به واسطه مادر، راهی برای شکست دادن حریف خود پیدا کند.
منطقه مردگان:
زمانیکه اسپاون در یک منطقه خاص به نام منطقه مردگان قرار میگیرد، کاملا قدرتهای خود را از دست میدهد و به همین دلیل هم فانی میشود. منطقه مردگان یک بخش کوچکی از زمین محسوب میشود که به بهشت تعلق دارد و در سرزمین آسمانی «گرین ورلد» است. در این منطقه اسپاون باید از قوانین مخصوص گرین ورلد پیروی کند نه آن چیزهایی که به جهنم یا زمین تعلق دارد.
در انتها به چند مورد از انیمیشنها و بازیهایی و آثاری اشاره میکنیم که شخصیت آلبرت سیمونز/اسپاون در آن حضور داشت:
انیمیشن سریالی Spawn: The Animated Series محصول سال ۱۹۹۷ تا ۱۹۹۹ با صداپیشگی کیث دیوید
فیلم Spawn محصول سال ۱۹۹۷ با بازی مایکل جی وایت
بازی Todd McFarlane’s Spawn: The Video Game محصول سال ۱۹۹۵
بازی Spawn: The Eternal محصول سال ۱۹۹۷ تا ۱۹۹۸
بازی Spawn محصول سال ۱۹۹۹ با صداپیشگی اسکات کک
بازی Spawn: In the Demon’s Hand محصول سال ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۱ با صداپیشگی مائوریس دین ونت
بازی Spawn: Armageddon محصول سال ۲۰۰۳ و ۲۰۰۴ با صداپیشگی کوین مایکل ریچاردسون
بازی Soulcalibur II محصول سال ۲۰۰۲ با صداپیشگی آکیدو اوتسوکا و کوین مایکل ریچاردسون
بازی Mortal Kombat 11 محصول سال ۲۰۱۹ با صداپیشگی کیث دیوید
مایکل جای وایت نقش شخصیت اسپاون را در فیلم اسپاون (۱۹۹۷) ایفا کردهاست.