داردویل یا بیباک (به انگلیسی: Daredevil) یک شخصیت خیالی ابرقهرمان در کتابهای کامیک منتشر شده توسط مارول کامیکس است. شخصیت داردویل توسط نویسنده استن لی و طراح بیل اورت خلق شدهاست؛ و برای اولین بار، در شمارهٔ ۱ از مجلهٔ دردویل (آوریل ۱۹۶۴) معرفی شد. داردویل معمولاً با القابی همچون مرد بدون ترس و شیطان هلز کیچن شناخته میشود.
بن افلک نقش شخصیت دردویل را در فیلم بیباک (۲۰۰۳) ایفا کردهاست. همچنین چارلی کاکس به ایفای نقش این شخصیت در مجموعه تلویزیونی آمریکایی داردویل پرداختهاست.
زندگینامه ساختگی شخصیت
نام واقعی او متیو مورداک است. پدرش یک مشت زن شرطبندی بود. مت این را نمیدانست و وقتی این را فهمید خیلی شوکه شد و از خانه فرار کرد. در راه کامیونی حاوی مواد رادیواکتیو داشت پیرمردی را زیر میگرفت که مت بلافاصله جان پیرمرد را نجات داد اما مواد رادیواکتیو روی خودش ریخت و چشمانش کور شد. اما به جایش حسهای دیگر او فوقالعاده قوی شد به حدی که میتوانست با صدای قلب افراد بفهمد آنان دروغ میگویند یا نه یا میتوانست از رایحه افراد بفهمد آنان کیستند و حس ششم بالایی پیدا کرد.
مت توانست هم تحصیل و هم رژیم مخفی آموزشی خود را ادامه دهد. کار سخت وی زمانی نتیجه داد که وی توانست برای تحصیل حقوق وارد دانشگاه کلمبیا شود. در آنجا بود که وی هم اتاقی و شریک شغلی آینده خود یعنی فرانکلین فاگی نلسون را ملاقات نمود. در طول این مدت، جک مورداک پدر مت از تعدادی مسابقات بوکس موفق خود لذت می برد. از همین رو مت برای خود و دوستش فرانکلین بلیط تهیه نمود تا به دیدن مسابقات وی بروند. اگر چه قبل از مبارزه جک متوجه گردید که تمام مبارزه هایش ثابت بوده اند و اگر نمی توانست مسابقه خود را ببرد کشته می شد. جک نمی خواست که مبارزه اش جلوی پسرش را از دست بدهد بنابراین وی در مقابل دستوراتی که داشت، قرار گرفت و برنده مسابقه شد. جک مورداک آن شب بعد از مسابقه به خانه برگشت. لی چند دقیقه بعد در نیمه های شب به قتل رسید.
کمی بعد مت و نلسون از کلمبیا فارغ التحصیل شدند و توانستند شرکت حقوقی نلسون و مورداک را راه اندازی کنند. همچنین پس از فارغ التحصیلی مت نقشه ای برای گرفتن انتقام مرگ پدرش ریخت. پس از آن مت لباس مورداک را ساخت و فرد تعیین کننده در مبارزات پدرش و همچنین افرادی که در ردیف های بعدی این گروه قرار داشتند را به عدالت سپرد. بنابراین مرد بدون ترس زاده شد.
لباس داردویل
لباس اصلی این شخصیت که مرکب از رنگ های قرمز و زرد است و همچنین استایل وی توسط بیل اورت طراحی گردید. جک کربی نیز همچنین دستی در ساخت داردویل مارول داشته است. اما چه میزان وی در این امر کمک کرده است، مشخص نیست. در کمیک شماره ۵ داردویل لباس این شخصیت توسط والی وود آپدیت شد. در ابتدا یک حرف D بر روی سینه وی نقش بسته بود که در این نسخه تبدیل به ۲ حرف D گردید. در کمیک شماره ۷ نیز این آرتیست تصمیم گرفت که لباس داردویل را به قرمز کامل تبدیل نماید زیرا بیشتر سوابق مبارزه ای وی با جرم و جنایت مترادف می باشد.
تغییرات شخصیتی داردویل
به دلیل مدت زمان زیادی که این شخصیت در کمیک ها حضور داشت، نویسندگان آن به این فکر افتادند که لازم است حال کمی شخصیت وی دچار دگرگونی شود تا برای خواننده های نسل جدید کتاب های کمیک بوکی نیز هیجان انگیز باشد. در اصل استن لی این شخصیت را مانند یک قرمز لاکی پر زرق و برق تصویر نموده بود که البته این نوع پوشش بیشتر برمی گشت به همان داردویل اصلی که در ۱۹۴۰ وجود داشته است. در واقع شروع کار این شخصیت به عنوان یک ژیمناست فوق العاده که از توانایی بوکس بالا نیز برخوردار است، بود.
جف لوب شروع به دوباره نویسی زمانی از این شخصیت نمود که وی لباس زرد خود را می پوشید و به دردویل زرد معروف شده بود. چون زمان کمی این لباس توسط وی استفاده گردید برای همین جف توانست یک سری کوتاه از کمیک های مربوط به این زمان های داردویل را بنویسد.
زندگی و مرگ مایک مورداک:
با اینکه نابینا بودن داردویل درست همانند پنجههای ولورین نماد و نشان این شخصیت محسوب میشود، اما اینطور نیست که بگوییم او همیشه کور بوده است. مت مورداک بعد از تبدیل شدنش به داردویل چند بار بینایی خود را به دست آورد؛ البته با استفاده از کمی سحر و جادو
در یک برهه زمانی که داردویل در اوایل دوران کاری خود بود، هویت واقعی او به عنوان مت مورداک، به طور اتفاقی توسط اسپایدرمن فاش شد. اسپایدی یک نامه به مت مورداک نوشت و درون این نامه اعلام کرد که در طی برخورد اخیرشان، او متوجه شده بود که مت همان داردویل است. با این حال، از آنجایی که مت داخل دفتر خود نبود، کارن پیج نامهی او را باز کرد. بعد از اینکه مت به دفتر خود بازگشت، توسط کارن و فاگی درباره این نامه به چالش کشیده شد. از آنجایی که مت دیگر هیچ چارهای نداشت، به دروغ به آنها گفت که به احتمال خیلی زیاد اسپایدرمن، او را با برادر دوقلویش یعنی مایک اشتباه گرفته است. فاگی اصلا این دروغ را باور نکرد زیرا در طی این مدت بسیار طولانی که آنها با یکدیگر در ارتباط بودند، او اصلا اشارهای به برادر دوقلویش نکرده بود. مدت کمی بعد از این اتفاق، مت به شرکت نلسون و مورداک رفت. او در طی این ملاقات، لباسهای جدیدی بر تن کرده بود و خود را در قالب مایک مورداک جا زد. کارن و فاگی از دیدن مایک، که تفاوت بسیار زیادی با برادر خود داشت، متعجب و حیرتزده شدند. مت مجبور بود که این هویت سه گانه را نگه دارد و تقریبا به مدت یک سال، هم دردویل، هم مایک و هم مت مورداک بود. جالب است بدانید که در طی این مدت زمان یک ساله، همکار و نامزد آیندهی مورداک یعنی کارن پیج، به طرز عجیبی جذب مایک شده بود.
در نهایت، در طی چند ماه بعد از این ماجرا، کارن به این نتیجه رسید که او در واقع عاشق مت است و کم کم از مایک و همچنین رفتارهای متکبرانه و تظاهرهای او خسته و متنفر شد. از طرف دیگر خود مت هم به شدت از این هویت سوم خود خسته شده بود و درست زمانی که فرصت مناسب آن فرا رسید، شخصیت مت مورداک را به قتل رساند. در طی مبارزهای مقابل «The Exterminator» و همچنین افراد او که «Unholy Three» نام داشتند، داردویل تصمیم گرفت که در طی یک انفجار، که فاگی هم شاهد آن بود، مرگ خود را جعل کند تا از دست یک سری مشکلات جدید، نجات پیدا کند. هنوز مدت خیلی زیادی از این اتفاق نگذشته بود که فاگی توسط جستر مورد حمله قرار گرفت. مت مورداک در طی همین ماجرا به این شخصیت شرور اخطار داد که برادرش دانش و تواناییهای خود را به یک نفر دیگر آموزش داده تا بعد از مرگش جای او را بگیرد. همین توضیحات باعث شد تا همه متوجه شوند که حتی بعد از مرگ مایک مورداک، باز هم قرار است نام داردویل زنده بماند و فعالیتهای او ادامه داشته باشد.
با اینکه کارن پیج به سمت مت جذب شده بود اما جالب است بدانید که واقعا علاقهی عجیبی به داردویل داشت. زمانی که پدر کارن مرگ خود را جعل کرد تا تبدیل به یک شخصیت شرور به نام «Death’s Head» بشود، کارن پروندهی تحقیق و جستجویی را آغاز کرد توسط داردویل تحت تعقیب قرار گرفته بود. در همین برهه زمانی، یک مبارزه بین داردویل و Death’s Head اتفاق افتاد؛ مبارزهای که در آن نزدیک بود تا Death’s Head به وسیلهی یک فلز گداخته شده، مت را به قتل برساند اما درست زمانی که او متوجه شد که کارن در معرض خطر قرار دارد، تصمیم گرفت تا خودش را قربانی کند که جان هر دوی آنها را نجات دهد. بعد از مرگ پدر کارن، مت هویت واقعی خود را برای کارن فاش کرد. به همین دلیل کارن متوجه شد که هر دو فردی که دوستشان داشت، در واقع یک نفر بودند و این موضوع کمی او را گیج کرده بود. در نهایت، آنها با یکدیگر کنار آمدند و تصمیم گرفتند که رابطهی احساسی خود را آغاز کنند. علی رغم اینکه کارن همیشه نگران امنیت و جان مت بود اما میدانست که هیچ چیزی نمیتواند او را به کنار گذاشتن فعالیتهای ابرقهرمانیاش متقاعد کند. در نهایت، بعد از گذشت مدتی کارن به این نتیجه رسید که دیگر نمیتواند این حجم از نگرانی و استرس را تحمل کند به همین دلیل ارتباطش را با مت به هم زد و به کالیفرنیا رفت تا حرفهی بازیگری را دنبال کند.
در دهه ۷۰، مت مورداک به سان فرانسیسکو رفت و در آنجا با یک زن روسی زیبا و همکار آیندهاش یعنی «ناتاشا رومانوف» آشنا شد. بعدها مت متوجه شد که ناتاشا با نام مستعار بلک ویدو شناخته میشود. با اینکه او قبلا به کارن پیج علاقه داشت اما بعد از آشنایی با ناتاشا، رابطهی خود را با او آغاز کرد. میتوان گفت که رابطهی مت و ناتاشا تقریبا سراسر پر از مشکل و مسائل مختلف بود که به عنوان مثال میتوان به ملاقات با هاوک آی (نامزد سابق ناتاشا) اشاره کرد. داردویل در مبارزهی خود با هاوک آی، خیلی راحت او را شکست داد. زمانی که کمپانی مارول نام مجموعهی Man Without Fear—Daredevil، به Daredevil and the Black Widow تغییر داد، به طور رسمی ارتباط بین داردویل و بلک ویدو را تایید کرد. این دو قهرمان در کنار یکدیگر دشمنان و شروران زیادی را شکست دادند که از مهمترین آنها میتوان به «Dark Messiah» اشاره کرد. با این حال، زمانی که مت دوباره به محلهی هلز کیچن نقل مکان کرد، ارتباط بین آنها پایان یافت و در نهایت هم نام مجموعه به همان عنوان قبلی خود تغییر پیدا کرد. مدت کوتاهی بعد از این اتفاق آن دو دوباره ارتباط خود را با یکدیگر آغاز کردند و باری دیگر نام مجموعه را دستخوش تغییرات قرار دادند.
چند شخصیت دیگر مانند بلک پنتر و اسپایدرمن چندین بار لباس داردویل را بر تن کردند تا مت مورداک را از خطر فاش شدن هویتش نجات دهند
در قسمت ۱۳۱ سری کتاب کمیک Daredevil، بزرگترین دشمن داردویل در قالب قاتل بیرحم و پستی به نام بولز آی ظاهر شد. آنها چندین بار مقابل هم ایستادند و با یکدیگر مبارزه کردند. بعد از این ماجرا، بولز آی وسواس عجیبی نسبت به داردویل پیدا کرد و نمیتوانست او را از ذهنش بیرون کند. اینگونه نشان داده شده بود که بولز آی یک نوع وابستگی خاصی نسبت به داردویل دارد به طوری که او هر کاری برای توجه و همچنین داردویل انجام میدهد. به همین دلیل، بعد از آشکار شدن این موضوع، بولز آی دیگر لقب «جوکرِ داردویل » را پیدا کرده بود. همانطور که بالاتر هم به این موضوع اشاره شد، بعد از اینکه میلر نویسندگی مجموعهی داردویل را در دست گرفت، بیش از پیش قدرتها و تواناییهای این قهرمان را مورد بررسی قرار داد. در گذشته داردویل با تواناییهای فکری و هوشی خود دشمنانش را شکست میداد اما دیگر تواناییهای مبارزهای هم به تواناییهای فکری اضافه شده بود.
Abattoir:
در این خط داستانی، داردویل ، بلک ویدو و همچنین نیک فیوری پروندهای را تشکیل دادند تا قتل چندین تن از ماموران سازمان شیلد را مورد بررسی و تحقیق قرار دهند. این تحقیقات، بلک ویدو را به یک قاتل بیرحم و پست به نام «رز» و همچنین یکی از نوچههای او به نام «چارلی» کشاند؛ چارلی، بلک ویدو را به همراه یکی دیگر از ماموران شیلد یعنی «بنکرافت» را دستگیر کرد. علی رغم تلاشهای فوقالعاده زیاد، بلک ویدو نتوانست از آن زندان خارج شود و در عوض به شدت توسط رز زخمی شد. از طرف دیگر دردویل به همراه نیک فیوری به شدت در تلاش بودند که ناتاشا را پیدا کنند. در طی همین ماجرا مشخص شد که رز یک نوع توانایی تله پاتیکی دارد و با این کار توانست تا حدودی جرم خود را بیشتر و کمی پیچیده کند. او به مامور بنکراف دستور داد که با نابود کردن قفسه سینهاش، خودش را بکشد. همین موضوع باعث شد که بلک ویدو با این جنایتکاران تنها بماند. با این حال، جالب است بدانید که بلک ویدو یک ردیاب در دستبند خود داشت. همین موضوع به داردویل کمک کرد تا پایگاه رز را که ناتاشا در آن زندانی شده بود، پیدا کند. زمانی که داردویل به آنجا رسید، توسط چارلی مورد حمله قرار گرفت اما قهرمان داستان ما به راحتی توانست او را شکست دهد. با این حال طولی نکشید که توسط خود رز بیهوش شد. زمانی که آنها در حال منتقل کردن دردویل به یک کابین بودند، ناتاشا از آنجا فرار کرد و در طی مبارزهی خود، رز را به قتل رساند.
مرگ الکترا:
در اقدام بعدی، فرانک میلر نینجاها را در خط داستانی داردویل معرفی کرد. او با این کار تصمیم داشت که بیش از پیش به بررسی تواناییهای مبارزهای دردویل بپردازد. بعدها، «The Hand» به عنوان یک دشمن سرسخت و جذاب برای داردویل معرفی شد. در این خط داستانی، قهرمانهای بیشتری مانند آیرون فیست و پاور من (همان لوک کیج) و غیره ظاهر شدند و داردویل با توسعه توانایی مبارزه خود توانست دشمنان بیشتری را نسبت به قبل شکست دهد.
میلر تصمیم گرفت که الکترا (دوست دوران کالج مت) را دوباره به دنیای او و داردویل بیاورد. او در طی این سالها، تبدیل به یک قاتل آزاد و فریلنس شده بود. زمانی که الکترا و داردویل به یکدیگر برخورد کردند، مبارزهای بین آنها صورت گرفت. این ماجرا چندین بار تکرار شد و آنها چندین بار با یکدیگر کشمکش داشتند تا زمانی که در نهایت الکترا به هویت واقعی داردویل پی برد. مت در تلاش بود تا الکترا را متقاعد کند که نظرش را تغییر دهد و دوباره او را دوست داشته باشد زیرا مت به شدت از ترک الکترا پشیمان بود. با این وجود، الکترا نپذیرفت و درخواست او را رد کرد. بعد از این ماجرا، آنها برای مدت کوتاهی با یکدیگر متحد شدند و با هَند مبارزه کردند؛ گروه هند یک گروه نینجایی بود که الکترا با آنها ارتباط داشت اما در نهایت خیانت کرد. هدف آنها این بود که الکترا را به خاطر این خیانتی که داشت، به قتل برسانند.
بعد از گذشت مدتها و بعد از اینکه بولز آی به خاطر داردویل از کار کنار گذاشته شده بود، الکترا تبدیل به بهترین قاتل کینگ شد. بولز آی که بعد از متوجه شدن این موضوع به شدت عصبانی شده بود، از زندان فرار کرد تا در طی مبارزهای، الکترا را به چالش بکشد. این ماجرا در نهایت در جایی تمام شد که بولز آی با بریدن گردن الکترا با یک کارت بازی، او را ضعیف کرد و در نهایت با فرو کردن سای خود الکترا درون قلبش، او را به قتل رساند. با اینکه الکترا در حال مردن بود، اما با تمام قدرتی که در بدنش باقی مانده بود به زور خودش را به خانهی مت رساند و در نهایت در آغوش او جان داد. عشقی که مت نسبت به الکترا داشت، باعث شد تا عقل و هوشش را از دست بدهد. همین موضوع باعث شده بود تا او نسبت به دشمنان خود بیش از حد تهاجمی و وحشی شود و زمانی که برای یک مدتی مبارزه نمیکرد، به شدت ناراحت و افسرده میشد.
در نهایت، بعد از گذشت مدتی دوباره بولز آی از زندان فرار کرد و به هویت واقعی داردویل پی برد. به همین دلیل تلاش کرد تا او را در لباس هویت غیرنظامی و معمولیاش به قتل برساند اما شکست خورد. بولز آی از این هدف خود دست نکشید و تلاش کرد تا در خانهاش به مت حمله کند اما او که این حمله را پیشبینی کرده بود، یک آدم مصنوعی در جای خود قرار داد. مت با انجام این کار سعی داشت تا بولز آی را فریب دهد که داردویل و مت مورداک یک نفر نیستند. داردویل که انتقام چشمش را کور کرده بود، زمانی که بولز آی در خانهاش بود، به سمتش حمله ور شد و شروع به مبارزه با او کرد. در پایان این مبارزه، بولز آی از چندین طبقه به پایین و روی خیابانها افتاد. همین اتفاق باعث شد تا نخاع او قطع و در نهایت فلج شود. بعد از این مبارزه، مت تردید داشت که آیا واقعا الکترا مرده یا هنوز زنده است؛ زیرا او چیزهای عجیب زیادی را از نینجاها دیده بود و مدام تصور میکرد که این مورد هم ممکن است یکی از همانها باشد. اما زمانی که قبر او را بررسی کرد، متوجه شد که الکترا واقعا مرده است و غم او چندین برابر شد.
بازی بچهگانه و بازگشت گروه هند:
در کراس اور و خط داستانی Infinity War یک شخصیت شرور به نام ادم وارلاک یک ارتش از همزاد قهرمانان خلق کرد که در میان آنها همزاد داردویل هم وجود داشت که نام او هل اسپاون بود
یک روز، در حالی که مت مورداک در حال بازدید از یک مدرسه بود، یکی از دانشآموزان رفتارهای عجیب و غریبی از خود نشان داد و در نهایت بیهوش شد. مت خیلی زود لباس داردویل خود را بر تن کرد و به سرعت این دانشآموز را به بیمارستان برد اما متاسفانه این دختر بچه زنده نماند و مرد. داخل بیمارستان اینگونه مشخص شد که این دختر، به خاطر «خاکستر فرشته» آن رفتارهای عجیب و غریب را از خودش نشان میداد. برادر این دختر یعنی «بیلی» خیلی از این اتفاق ناراحت بود و گفت که مردی به نام «Hogman» مسبب این اتفاق است. او همچنین گفت که خودش به این موضوع رسیدگی میکند.
داردویل بعد از اینکه شریک و دوست Hogman یعنی «جویی» را تعقیب کرد، به پانیشر برخورد که به تازگی از زندان رایکرز بیرون آمده بود. پانیشر در تلاش بود تا جویی را به قتل برساند اما پیش از آن، فرد دیگری به سمت این مرد تیراندازی کرد. داردویل به سرعت به پشت بام رفت و متوجه شد که بیلی یک اسلحه در دست دارد. بیلی گفت که او تنها سمت جویی هدف گرفته بود و اصلا قصد شلیک و کشتن او را نداشت و داردویل کاملا حرفش را باور کرد. او در قالب مت مورداک با موفقیت در دادگاه از بیلی دفاع کرد و این جنایت را به خود هاگ من ربط داد و او را متهم کرد. بعد از این ماجرا، بیلی به طور کل تبرئه شد در حالی که هاگ من فریاد میزد که او این کار را نکرده است. البته مت با گوش کردن به صدایش قلب او، به خوبی میدانست که او دروغ نمیگوید.
مت در پروندهی بعدی خود از هاگ من دفاع کرد زیرا فکر میکرد که او بیگناه است. بعد از اینکه او باعث شد تا هاگ من از تمام جرمها تبرئه شود، هاگ من به مت گفت که او واقعا جویی را کشته است. در همان زمان مشخص شد که او در واقع یک دستگاه ضربانساز داشت به همین دلیل مت نمیتوانست تشخیص دهد که او دروغ میگوید. بعد از افشا شدن این موضوع، داردویل ، او را تحت تعقیب قرار داد و در تلاش بود تا عدالت را برای او اجرا کند. او دوباره با پانیشر برخورد کرد و آنها با کمک یکدیگر توانستند هاگ من و متحدان او را شکست دهند. زمانی که این ماجرا به پایان رسید، داردویل با اسلحه یکی از جنایتکاران به سمت پانیشر شلیک کرد تا کاری کند که او دوباره به زندان بازگردد. با ارائه شواهد جدید، جنایتهای هاگ من اثبات شد و او را به زندان رفت و عدالت برایش اجرا شد.
در این برهه زمانی، مت به دنبال استیک و همچنین «Chaste» رفت و از آنها خواست تا در مقابل هند که جسد الکترا دزدیده بود، به او کمک کنند. چیست باری دیگر درخواست مت را رد کرد زیرا آنها، او را به عنوان یک سگ وحشی بینظم و بسیار آشفته میدیدند که میتوانست به خودشان صدمه وارد کند. با این حال، در نهایت آنها به او اجازه دادند که یکی از خودشان باشد زیرا استیک به او ایمان داشت و میدانست که مت اصلا انسان بدی نیست. در همین برهه زمانی بود که داردویل توسط استیک و «استون»، چندین روش مختلف مبارزهای جدید و همچنین تکنیکهای نیروی بهبودی یاد گرفت. بعد از پایان این دوره آموزشی، داردویل به همراه بلک ویدو با هم متحد شدند و به استیک و چندین عضو باقیماندهی تیم چیست پیوستند تا در طی نبردی، مقابل هند بایستند. آنها در پایان این نبرد بالاخره توانستند هند را شکست دهند اما به قیمت جان استیک و اعضای باقیماندهی تیم چیست تمام شد؛ البته به جز استون. در طی مدت زمانی که مت در کنار اعضای چیست بود، کاملا یاد گرفت که چگونه باید خودش و دیگر انسانها را درمان کند. او همچنین نحوهی صحبت کردن با دیگر افراد را، آن هم به صورت دور جنبی و تله پاتیکی (کسانی که خودشان هم تواناییهای تله پاتیکی دارند) یاد گرفت. به همین دلیل، مت تلاش کرد تا با استفاده از تکنیکهایی که از اعضای چیست آموخته بود، الکترا را نجات دهد. در نهایت با اینکه مت شکست خورد، اما به نوعی بدن الکترا را پاک و خالص کرد. همین اتفاق این فرصت را در اختیار استون قرار داد که الکترا را نجات دهد.
بعدها، داردویل با کسی برخورد کرد که لقب «لیدی دث استرایک» را به خود داده بود. همین نبرد منجر به این شد که داردویل با «Lord Dark Wind» و دیگر ساموراییها هم برخورد و با آنها مبارزه کند. جالب است بدانید که داردویل توانست با تواناییهای شمشیربازی خود، به راحتی این ساموراییها را شکست دهد. داردویل اصلا خبر نداشت که Lord Dark Wind همان کسی است که فلز آدامانتیوم را به بولز آی داده تا او ستون فقرات و نخاع خود را درمان کند (بعد از اینکه داردویل برای گرفتن انتقام الکترا، او را فلج کرده بود). بعد از اینکه الکترا از زندگی داردویل رفت، بلک ویدو به جای او وارد زندگیاش شد. او اغلب اوقات در خط داستانیهای مخلتف داردویل حضور پیدا میکرد اما به نظر میرسید که هیچکس نمیتواند جای کارن پیج را در قلب و ذهنش بگیرد.
همانطور که بالاتر هم به آن اشاره شد، کارن پیج از زندگی داردویل رفت تا به هالیوود برود و حرفهی بازیگری را دنبال کند اما هیچ چیز آنطور که پیشبینی میکرد، پیش نرفت. بعد از اینکه او در حرفهی مورد علاقهاش شکست خورد و به جایگاهی نرسید، به مواد مخدر معتاد شد. جالب است بدانید که در همین برهه زمانی، کارن پیج به شدت مستاصل شده بود و مواد مخدر نیاز داشت به همین دلیل هویت واقعی داردویل را فروخت. همانطور که انتظار میرفت، این اطلاعات به دست کینگ پین رسید و تلاش کرد تا با استفاده از همین اطلاعات کم اما بسیار مهم، زندگی مت را به شدت غیرقابل تحمل کند. کینگ پین با استفاده از ارتباطات بسیار زیاد خود کاری کرد که سازمان IRS حسابهای مت را ببندد و از طرف دیگر هم بانک خانهی او را مسدود و مصادره کند. علاوه بر این، کینگ پین کاری کرد که یکی از نیروهای سطح بالای پلیس به نام «نیکولاس مانولیس» که مت مورداک را متهم کند و شهادت بدهد که شاهد رشوه گیری او بوده است. همین موضوع باعث شد تا شهرت او به عنوان یک وکیل معروف و سرشناس، لکهدار شود. با اینکه مت کاری کرد که از زندانی شدنش جلوگیری کند، اما به خاطر پروندهای که برایش تشکیل شده بود، از وکالت و همچنین انجام کارهای قانونی منع شد.
در ابتدا، مت فکر میکرد که تمام این اتفاقات به خاطر بد شانسیاش رخ داده است. او نمیدانست که تمام این اتفاقات زیر سر کینگ پین است تا اینکه این رئیس بزرگ دنیای جرم و جنایت کاری کرد که خانهی مت نابود شود و مت از لحاظ روانی دچار شکست و مشکلات روانی زیادی شود. او در این برهه زمانی به شدت توهمی شده بود و حتی تصور میکرد که دوستان او یعنی فاگی نلسون و همچنین «گلورینا اوبرایان» هم در حال توطئه چینی هستند و قصد دارند زندگی او را از آن چیزی که هست بدتر کنند. «بن اوریچ» که دوست مت و گزارشگر خبرگزاری دیلی بیوگل محسوب میشد، تلاش کرد تا دربارهی وضعیت فعلی دوستش تحقیق و ارتباط آن را با کینگ پین پیدا کند. با این حال، کینگ پین خیلی زود از کارهای بن با خبر شد به همین دلیل یک پرستار استخدام کرد تا منبع بن را به قتل برساند. او تلاش کرد تا با خشونت بسیار زیاد، بن را بترساند تا او به این طریق تحقیقاتش را متوقف کند و ساکت باشد.
مت که دیگر در این برهه زمانی خودش بود و خودش، تصمیم گرفت که به کینگ پین حمله و او را مجبور کند که زندگی قبلیاش را بازگرداند. همانطور که او به سمت دفتر مخصوص کینگ پین میرفت، به طرز وحشیانهای به یک گروه از اراذل و اوباش و همچنین یک افسر پلیس که در تلاش بود تا او را دستگیر کند، حمله کرد و باتون این افسر پلیس را برداشت. سپس او به سمت دفتر فیسک حمله کرد و با خود فیسک روبهرو شد اما به خاطر وضعیت روحی و جسمی بسیار بدی که داشت، به راحتی توسط خود کینگ پین مورد ضرب و شتم قرار گرفت و شکست خورد. بعد از این اتفاق، افراد کینگ پین، مت را به زور داخل یک تاکسی قرار دادند؛ تاکسیای که رانندهی آن توسط همان باتونی که مت از آن افسر پلیس گرفته بود، کشته شد. بعد از این کار، آنها تاکسی را راه انداختند و از روی یک اسکله، به سمت رودخانهی پایین آن هل دادند. کینگ پین که تصور میکرد مت در طی این اتفاق مرده است، اعلام کرد که او تنها مرد شایسته و خوبی را که میشناخت، کشت.
با این حال، هیچ چیز آنطور که به نظر میرسید پیش نرفت و مت توانست از آن وضعیت جان سالم به در ببرد و پیش از اینکه ماشین پیدا شود، از آنجا فرار کند. در طی مدت زمانی که او بدون هیچگونه هدفی خیابانهای محلهی هلز کیچن را طی میکرد و در آنجا میچرخید، توسط یک گردنکلفت خیابانی مورد ضرب و شتم قرار گرفت و یک ماشین هم با او تصادف کرد. او که به شدت زخمی شده بود و خونریزی داشت، به هر زور و سختیای که بود، خود را به کلیسای محلی رساند. او در آنجا و در مقابل مادرش، «خواهر مگی» بیهوش شد. مادر مت، از همان دوران بچگی که تنها در بیمارستان به ملاقاتش میرفت، دیگر پسرش را ندیده بود. خواهر مگی توانست به خوبی از او مراقبت کند و از لحاظ جسمی و حتی روحی، به وضعیت متعادلی برساند؛ به طوری که مت دیگر متوهم نبود و مشکلات ذهنی او برطرف شده بود. در همین برهه زمانی، کارن به نیویورک بازگشت و توسط یک فروشنده مواد مخدر تحت تعقیب قرار گرفته بود. از طرف دیگر هم افراد کینگ پین به سراغ کارن رفتند زیرا آنها وظیفه داشتند تا هر کسی را که هویت واقعی مت را میداند، به قتل برسانند. کارن به دنبال مت گشت و در نهایت در خانهی فاگی که به او پیشنهاد سر پناه و جای خواب داده بود، پناه گرفت. جالب است بدانید که در همین زمان، بن اوریچ هم دوباره شجاعت و جسارت خود را به دست آورد و تصمیم گرفت که تحقیقات خود را از سر بگیرد.
زمانی که کینگ پین متوجه شد که مت از آن اتفاق جان سالم به در برده است، نسبت به پیدا کردن او، وسواس و عقدهی عجیبی پیدا کرد. کینگ پین برای پیدا کردن مورداک، به سراغ یک زندانی وحشی رفت، او را از تیمارستانی که در آن قرار داشت بیرون آورد و لباس داردویل را بر تن او کرد تا نلسون و پیج را به قتل برساند. او همچنین آن پرستاری را که منبع اوریچ را به قتل رسانده بود موظف کرد که خود اوریچ را این بار به قتل برساند. مت که دیگر در این برهه قدرت سابقش را به دست آورده بود، دوستان خود را از دست کسانی که تعقیبشان میکردند، نجات داد و لباس داردویل را دوباره بر تن کرد. کینگ پین که دیگر بیشتر از قبل نسبت به نابود کردن و پایین کشاندن داردویل مصمم شده بود، از ارتباطات خود در ارتش استفاده کرد تا یک ابرسرباز به نام «نیوک» رها کنند تا این ابرسرباز، به قتل عام در شهر نیویورک بپردازد. با اینکه در طی نبرد داردویل و نیوک تلفات زیادی به وجود آمد، اما در نهایت داردویل توانست او را شکست دهد. همان موقع، تیم انتقام جویان نیوک را دستگیر و زندانی کردند. با این حال طولی نکشید که نیوک از زندان خود فرار کرد و به سمت دفاتر دیلی بیوگل حملهور شد اما در نهایت ارتش او را کشت. بعد از این اتفاق، داردویل از مرگ نیوک به عنوان مدرکی برای اثبات نفوذ کینگ پین روی ارتش استفاده کرد.
با اینکه مت هنوز با کارن پیج در ارتباط بود، اما با یک زن جوان دیگر ملاقات کرد. این زن جوان که «مری واکر» نام داشت و ظاهرا بیگناه بود، مت را فریب داد تا خودش بتواند با او در ارتباط باشد. زمانی که کارن از این خیانت مت با خبر شد، تصمیم گرفت که ارتباط خود را با او قطع کند. با این حال، طولی نکشید که مشخص شد، مری از لحاظ روحی و روانی مریض است و از یک عارضهی اختلال شخصیتی رنج میبرد. شخصیت دیگر او یک قاتل وحشی به نام «تایفوید» بود که توسط کینگ پین استخدام شد تا مت مورداک را به قتل برساند. در طی همین مدت زمان، مری ثابت کرد که یک دشمن سرسخت و خیلی خود برای مت مورداک است. او قدرتهای تله پاتی و همچنین پایروکینسیس داشت. علاوه بر آن، او در زمینهی مبارزهی تن به تن هم فوقالعاده حرفهای و با استعداد بود. حتی بعد از تمام این حملات و اتفاقاتی که افتاده بود، باز هم میتوانست با تغییر بو، صدا، ظاهر و شخصیت خود، حواسهای بسیار پیشرفتهی داردویل را فریب دهد. با اینکه مت از آسیبها و صدمات بسیار زیادی، به خاطر حملات متعدد مری رنج میبرد، اما با هر سختیای که بود، توانست در خط داستانی Fall of the Mutants حضور داشته باشد؛ یک رویداد کراس اوری حول محور تیم مردان ایکس که در آن نژاد «Homo Superior» که توسط دولت، به خاطر طرح Mutant Registration Act مورد اذیت و آزار قرار میگرفتند. داردویل زمانی به این خط داستانی وارد شد که «آپوکالیپس» با فرستادن اسب سواران خود، به شهر نیویورک حمله کرد. محلهی هلز کیچن با جنایتکاران، شورشگران و همچنین غارتگران پر شده بود. دردویل در نهایت با کمک بلک ویدو و ولورین توانست نظم را به محلهی خود بازگرداند.
مدت خیلی کمی بعد از این اتفاق، تایفوید مری افراد مختلفی مانند «شات گان»، «بولت»، «بوش واکر»، «امو» و «وایلد بویز» را استخدام کرد تا داردویل را تحت تعقیب قرار دهند. تمام اجزای مناسب، درست در همان سر جای خودشان قرار گرفتند و در نهایت در قسمت ۲۶۰ مجموعه، به نظر میرسید که داردویل کشته و توسط تایفوید مری از بالای پل به پایین انداخته شد. بعد از این ماجرا، «هیومن تورچ» متوجه شد که داردویل گم شده است و تصمیم گرفت که این موضوع را مورد بررسی قرار دهد. در تمام قسمت بعد از آن، داردویل اصلا از آن نقطهای که در آن قرار داشت و از پل به پایین انداخته شده بود، تکان نخورد. همچنان بحث و گفتگوهای زیادی حول محور اینکه دقیقا بعد از آن ماجرا چه اتفاقی افتاد، وجود دارد اما به نظر میرسد که داردویل با استفاده از انرژی ستارهای استیک و همچنین تکنیکهای بهبودی و درمان توانست خودش را نجات دهد. زمانی که او در بیمارستان ظاهر شد، سرنخهای مختلفی وجود داشت که به خواننده این ذهنیت را میداد که داردویل واقعا مرده بوده است؛ مانند نقل قولی از مفیستو که بعدها داردویل با او به مبارزه میپردازد. در طی مدت زمانی که داردویل غایب بود، خیابانها با شیطانهایی که توسط مفیستو آزاد شده بودند، پر شده بود. هر چند که با بازگشت داردویل ، تمامی آنها به همراه رئیسشان، نابود شدند.
در این برهه زمانی، داردویل بیش از قبل در محلهی هلز کیچن تبدیل به انتقامجوی خیابانها شده بود. او به درون دنیای زیرزمینی شهرش نفوذ میکرد و شخصیتهای شروری مانند «کلیپسو»، «Surgeon General»، «توم استون» و اعضای جدید تیم هند را تحت تعقیب قرار میداد. او همچنین چندین بار هم با پانیشر برخورد داشته است؛ این دو قهرمان چندین بار با هم درگیر شدند و به مبارزه پرداختند زیرا او مدام در تلاش بود تا شخصیتهای شرور را به قتل برساند. زمانی که مت دچار فراموشی شد، توانایی او در رشتهی بوکس باری دیگر مورد بررسی قرار گرفت. او تصور میکرد که پدرش یعنی جک مورداک است. بعد از این ماجرا، او بیشتر تبدیل به یک قهرمان خیابانی شد. او کم کم به زنی که از دست یک سری اراذل و اوباش نجاتش داده بود، شد. این زن که «نایلا اسکین» نام داشت، اغلب اوقات، زمانی که مت مشغول شکست دادن آدمهای بد بود، او را همراهی میکرد.
در همین برهه زمانی بود که کینگ پین، بیشتر از قبل به عنوان یکی از بزرگترین دشمنان داردویل به حساب میآمد. علاوه بر این، در خط داستانی Savages، داردویل اغلب اوقات توسط فردی به نام «مایکا سین» و همچنین افراد بیرحم و وحشی او به نام «Kinjorge» مورد حمله قرار میگرفت. در ابتدا اینگونه به نظر میرسید که مایکا دشمن بزرگ و سرسختی برای داردویل به حساب میآید اما بعد از آخرین باری که توسط داردویل شکست خورد، دیگر در کتابهای کمیک این شخصیت حضور پیدا نکرد. در این برهه زمانی، داردویل به ریشههای کمیکهای خود بازگشت. هر قسمت از کمیکهای آن زمان، یا یک قهرمان به داستان داردویل آورده میشد یا یک شخصیت شرور جدید به داستان میآمد و در همان خط داستانی کارش به پایان میرسید. با این حال زمانی که داردویل فراموشی گرفت و پوشیدن لباس «Daredevil Armor» را آغاز کرد، تمام این ماجراها به پایان رسید.
در این خط داستانی، داردویل به شدت توسط دشمنان خود مورد ضرب و شتم قرار گرفت و بعد از این ماجرا او به این نتیجه رسید که یک لباس بهتر و محکمتر نیاز دارد. او برای ساخت لباس جدید خود از مواد بیومتریک و همچنین مقدار کمی از فلز آدامانتیوم استفاده کرد و در نهایت یک زره محافظتی و محکم مشکی و قرمز ساخت. برای برهه زمانی خاصی، داردویل فقط همین لباس را بر تن میکرد. در همین برهه زمانی، مت بدون اینکه چیزی به دوستان خود بگوید، مرگش را جعل و هویت جک بتلین (به افتخار نام مستعار پدرش این اسم را انتخاب کرد) را از آنِ خود کرد. داردویل که حالا لباس جدیدی برای خود ساخته بود و نام جدیدی هم انتخاب کرد، تصمیم گرفت که فعالیتهای پارتیزانی خود را ادامه دهد اما لازم به ذکر است که عقل و هوشیاریاش هم تا حدودی تحت تاثیر قرار گرفته بود. در خط داستانی Fall from Grace بود که الکترا به دنیای دردویل بازگشت؛ او توسط آخرین عضو باقیماندهی گروه چیست یعنی استون بهبود پیدا کرده بود.
اتفاقات خیلی زیادی در این خط داستانی و همین مجموعه رخ داد. گذشتهی کارن پیج به سراغش آمده بود و قصد ترساندن و آزار و اذیت او را داشت. شخصیتهایی مانند «دث لاک»، گامبیت و همچنین کاپیتان آمریکا تبدیل به دوست و دشمن شدند. کارن پیج کم کم به این موضوع شک کرده بود که جک بتلین و داردویل جدید، به نوعی با مت ارتباط داشته باشند. به همین دلیل او به همراه فاگی نلسون به آپارتمان جک رفتند و در آنجا مت را در لباس داردویل دیدند. درست همینجا بود که فاگی در نهایت متوجه شد که مت در واقع همان داردویل است. البته با اینکه فاگی در ابتدا نسبت به این موضوع خیلی عصبانی شد و به شدت از اینکه انقدر دیر حقیقت را فهمید، ناراحت شده بود، اما در نهایت با مت آشتی کرد و دوباره شریک حقوقی و همچنین دوستان نزدیک یکدیگر شدند. مت مدام از اینکه هویتش در معرض خطر و افشا شدن قرار داشت، آشفته و تحت فشار بسیار زیادی بود اما بالاخره با کمک هویت دو گانه و همچنین دوستان خوب خود توانست تمام دنیا را قانع کند که او فقط یک مرد کور است. بعدها، پیش از اینکه داردویل دوباره همان لباس قرمز رنگ معروف خود را بپوشد، به سراغ مادرش رفت و اعتراف کرد که او در سنین کم یک زن را کشته است. با اینکه مادرش اعلام کرد که او بخشیده شده، اما او نتوانست خودش را ببخشد و تصمیم گرفت که خودش را بکشد اما در نهایت نجات پیدا کرد.
همین موقع بود که استیک دوباره در دنیای داردویل ظاهر شد. او تا حد زیادی تلاش میکرد تا داردویل را سر عقل بیاورد و به او یادآوری کند که واقعا چه کسی است. استیک قصد داشت تا با این کارها، مت را متقاعد کند که خودش را به خاطر کاری که با آن کرده بود، ببخشد. همین موضوع در نهایت منجر به نبردی بین چیست و دردویل شد که در نهایت قهرمان داستان ما به تنهایی توانست پیروز این میدان باشد. با این حال کارها و تلاشهای استیک جواب داد و در نهایت دردویل دوباره همانند قبل سر عقل آمد.
درخت دانش:
این خط داستانی، با مرگ ظاهری و فرضی مت مورداک و همچنین احیای شخصیت «هل اسپاون» که همان همزاد شیطانی دردویل است، آغاز میشود. در این برهه زمانی، مت خیلی تهاجمی و وحشیتر از آن چیزی که داردویل جدید باید میبود، رفتار میکرد. مت به دنبال شخصیتی به نام «Knowbot» میگشت؛ نو بات یک قطعهی تکنولوژیکی بود که کامپیوترهای دولتی را هک میکرد. زمانی که داردویل به دنبال این ربات میگشت، متوجه شد که کاپیتان آمریکا هم به دنبال همین ربات میگردد و آنها دوباره با یکدیگر برخورد کردند. زمانی که نو بات فایلهای دولتی را دانلود کرد، نگهدارندهی او یعنی «کیلوبایت» که از محافظت میکرد، تجهیزات او را از بین برد تا دردویل و کاپیتان آمریکا از هویت مشتری این تکنولوژی سرکش با خبر نشوند. جالب است بدانید که یک هکر جوان به نام «سینکلر اسپکتروم» شاهد تمام این ماجراها بدون و توانست بدون اینکه کسی متوجه شود، محل را ترک کند. تقریبا در همین برهه زمانی، «بارون وان استراکر» و همچنین سازمان هایدرا هم ظاهر شدند و در ادامهی آن، خیلی زود یک گروه جرائم اینترنتی به نام «سیستم کرش» هم به وجود آمدند. علاوه بر تمام این موارد، الکترا هم در این خط داستانی ظاهر شد. بعدها، شخصیت شروری به نام «بیت مپ» که یکی از اعضای گروه سیستم کرش محسوب میشد، ظاهر شد و یک هکر به نام «کوبول» را به قتل رساند؛ داردویل در طی جستجوی خودش برای پیدا کردن نو بات با این هکر آشنا و متحد شده بود. در همین برهه زمانی، ارتباط مت و کارن کمی دچار مشکل شد و از طرف دیگر هم زمانی که الکترا در تلاش بود تا رابطهی خود با مت را دوباره از سر بگیرد، با جواب رد او روبهرو شد.
زمانی که داردویل و کاپیتان آمریکا به سراغ سینکلر اسپکتروم رفتند، تلاش کردند تا از زیر زبان او اطلاعاتی را بیرون بکشند. اما سینکلر هم قبول نکرد تا اطلاعات خود را در اختیار آنها بگذارد. با اینکه داردویل آنها را ترک کرد، اما کاپیتان آمریکا دست از تلاش نکشید و سعی کرد تا با کمک دادستان «کتی مالپر»، اطلاعاتی را از این هکر جوان به دست بیاورد. زمانی که داردویل به ملاقات فاگی نلسون رفت، متوجه شد که ساختمان امپایر استیت توسط همان تروریستهای اینترنتی تصرف شده است. داردویل به همراه سیلور سیبل و «وایلد پک» تلاش کردند تا آنها را شکست دهند. بعد از این ماجرا، داردویل به سراغ یکی از اعضای سیستم کرش به نام «وایر هد» رفت؛ کسی که به عنوان یکی از اعضای گروه «Silicon Pirates» هم فعالیت میکرد. زمانی که وایر هد از دست دردویل فرار کرد، او متوجه شد که تمام این جرمهای الکترونیکی با یکدیگر در ارتباط هستند.
در همین برهه زمانی بود که شخصیت آیرون فیست هم به دنیای داردویل وارد شد؛ زمانی که یک کمپانی که به او تعلق داشت تبدیل به میدان مبارزهای برای داردویل و کاپیتان آمریکا شده بود که در آن با اعضای گروه جنایتکار سیستم کرش در حال نبرد بودند. در طی همین ماجرا، دو تن از این شروران یعنی «استیل کولار» و همچنین «تکنو-اسپایک» به همراه فایلهای دزدیده شده توسط نو بات، از آنجا فرار کردند. حال در این شرایط، تنها سر نخی که برای آنها باقیمانده بود، یک برگ از یک گیاه نادر آسیایی بود. بعدها داردویل متوجه شد که اعضای تیم انتقام جویان و تیم چهار شگفت انگیز در حال تلاش برای ایجاد یک جنبش حاکم بر جنایات این چنینی هستند. در طی نبرد دیگری که داردویل با اعضای سیستم کرش داشت، با گامبیت هم برخورد کرد. گامبیت به او یک سر نخ داد که مت میتوانست با استفاده از آن، جایی را که هکرها در آن قرار دارند، پیدا کند.
در طی همین جریانات بود که کارن پیج متوجه شد، کاری که استراکر و هایدرا قصد انجام آن را دارند، فراتر از آن چیزی است که به نظر میرسد. او متوجه شد که آنها قصد دارند با استفاده اطلاعات و تجهیزاتی که دارند، هر چیزی را که دوست دارند روی اینترنت پخش کنند، بدون اینکه دولت بتواند کاری در جهت توقف آن انجام دهد. هایدرا هم قصد داشت تا با استفاده از این تکنولوژی به عنوان تاکتیکهای تروریستی استفاده کند. زمانی که داردویل و کاپیتان در طی جستجوهای خود با سیستم کرش و هایدرا برخورد کردند و در نهایت شکست خوردند، این موضوع برای آنها واقعی شد. داردویل به شدت زخمی شده بود و آنها او را رها کردند تا به حال خودش بمیرد؛ این در حالی بود که آنها کاپیتان را دستگیر و زندانی کردند. به همین دلیل سینکلر تصمیم گرفت که با استفاده از تواناییهای هکری خودش، کمی وارد این ماجرا شود و کمکی کند. زمانی که داردویل و کاپیتان آمریکا سیستم کرش را شکست دادند، داردویل به او قول داد که بعد از این ماجراها، تمام اسناد جنایی او پاک خواهد شد و او دیگر میتواند یک زندگی عادی را تجربه کند.
قدرت های داردویل
اگرچه وی نابینا است ولی این شخصیت با وجود چهار حس فوق بشری اش توانست تبدیل به نوعی شود که فراتر از قدرت های یک فرد بینا نیز می تواند عمل نماید.
حس رادار: حس های با قابلیت بالای این شخصیت به وی اجازه می دهد تا تمام چیزهایی که در اطراف وی اتفاق می افتد را ببیند. حس رادار وی چیزی شبیه به قدرت بازگشت صدا از سطح اجسام برای شناسایی نوع و فاصله آنها می باشد.
قدرت شنوایی فوق العاده: حس شنوایی این شخصیت به قدری قوی است که وی این قابلیت را دارد که ضربان قلب یک فرد را در فاصله ۴۰ یاردی بشنود و یا حتی صدای فردی که در حال زمزمه است در پشت یک دیوار عایق صدای استاندارد بشنود. زمانی که داردویل بر بالای پشت بام می رود، در واقع می تواند صدای تمام افراد یک شهر را با تمرکز دقیق تا شعاع ۵ مایلی بشنود.
حس لامسه بی نظیر: قدرت لامسه این شخصیت به قدری بالا می باشد که حتی توانایی لمس جوهرها بر روی یک کاغذ را نیز دارد. به این طریق وی می تواند با لمس کردن بخواند. وی همچنین می تواند تغییرات دما به صورت لحظه ای و تغییرات فشار را نیز حس نماید که در واقع شامل حضور افراد در اطراف وی می گردد.
سوپر حس بویایی: حس بویایی این شخص به قدری حساس است که وی می تواند بر روی بوی شخصی تمرکز کند و وی را در جمعیت دنبال کند. همچنین بوی باروت را در فاصله ۵۰ فوتی حس می کند و قابلیت این را دارد تا افراد را از روی بوی بدنشان به خاطر بسپارد.
از جمله قدرت های دیگر داردویل تشخیص دروغ می باشد. وی می تواند به آسانی از روی تغییر ضربان قلب افراد به دروغگو بودن آنها پی ببرد.
دشمنان و یاران
داردویل در داستانهایش یافت که سردسته خلافکارهای شهر همان کینگپین است. او بارها کینگپین را شکست داده، اما نتوانسته او را دستگیر کند. همچنین دیگر دشمن بزرگ داردویل بولزآی است. او توانسته تاکنون آسیبهای بزرگی به داردویل بزند که بزرگترین آنها کشتن الکترا است.
از همدستان وی میتوان به لوک کیج، الکترا، مشت آهنی، پانیشر و مرد عنکبوتی اشاره کرد.
در پایان خواندن این مقاله: (حقایق ناگفته از داردویل) را به شما توصیه میکنیم .
توضیح قدرت های داردویل
الکترا کیست؟
رویداد ترس درون
رتبه بندی رسمی: 10 ابرشرور قدرتمند برتر مارول
توضیح کل جدول زمانی MCU
نژادهای بیگانه که می خواهیم در MCU ببینیم
تایم لاین و معرفی فیلم های مردان ایکس
مجموعه کاور واریانت Fear Itself
توضیح داستان ولوورین در MCU
توضیح کل جدول زمانی MCU
مجموعه تاروت را از اینجا مطالعه کنید
دانلود کمیک جن بطری
کمیک الکترا سوگوار میشود
کمیک تعویض ساحره ها
کمیک نوری که هرگز نبود
کمیک بهترین مدافعان
کمیک جنگ قلمروها
هر جور حساب میکنم اسمش تا حالا دردویل بوده حالا شما بهش میگیم داردویل نمیدونم…