مرد جوانی به نام ژان وال ژان در یک شب سرد زمستانی برای سیر کردن شکم خواهر و هفت بچه اش می خواست از یک نانوایی دزدی کند، اما دستگیر و محکوم می شود . در زندان چندباری برای فرار از زندان تلاش می کند. اما موفق نمی شود و به این ترتیب 19 سال در حبس می ماند.
با پایان محکومیت ، ژان وال ژان از زندان آزاد می شود، اما به دلیل سابقه ی زندان هیچ مهمانخانه ای به او اتاق نمی دهد. به ناچار به خانه ی اسقف می رود و او به گرمی از ژان پذیرایی می کند.
ژان نیمه شب بشقاب های نقره را از خانه ی اسقف می دزدد و فرار می کند، اما پلیس او را دستگیر می کند و به اسقف باز می گرداند. اسقف با دیدن ژان می گوید: منتظرتان بودم.چرا شمعدان های نقره را با خود نبردید؟ با این حرف اسقف، پلیس ها ژان وال ژان را رها می کنند.ژان آزاد می شود؛ اما قولی به اسقف داد که زندگی اش را تغییر می دهد: یادتان باشدکه به من قول دادید از این نقره ها به خوبی استفاده کنید و انسانی صالح بشوید.
ژان به شمال فرانسه می رود. درحادثه آتش سوزی عمارت فرماندهی بچه های فرماندار را نجات می دهد . به همین دلیل کسی مدارکش را کنترل نمی کند و کم کم تجارتی راه می اندازدو به نام آقای مادلن نیکوکار شناخته می شود و بعد از مدتی هم شهردارمی شود.
روزی ژان برای نجات فانتین زن فقیر شهر که به زندان افتاده وساطت می کند.با این کار بازرس ژاور به او شک می کند. فانتین دختر کوچک خود کوزت را که برای نگهداری به خانواده تناردیه داده است به ژان می سپارد و می میرد.
ژان مدتی بعد به سراغ کوزت می رود که در اثر آزار تناردیه ها وضع بدی دارد.او را نجات می دهد و مانند دخترش به او علاقمند می شود . اما سروکله ژاور پیدا می شود. ژان و کوزت فرار می کنند و شش سال در صومعه ای زندگی می کنند و سپس به پاریس می روند. کوزت در پاریس با ماریوس آشنا می شود و تصمیم به ازدواج با او می گیرد؛ اما به زودی انقلاب بزرگ فرانسه شروع می شود و ماریوس به انقلابی ها می پیوندد و درجنگ زخمی می شود. ژان می خواهد ماریوس را نجات دهد که گرفتار تناردیه می شود، اما یک نفر دیگر او را نجات می دهد؛ بازرس ژاور
ژان از ژاور می خواهد به او کمک کند تا ماریوس را نجات بدهند. ماریوس را به خانه پدربزرگش می برند، اما ژاور که به خاطر کوتاهی در دستگیری ژان عذاب وجدان دارد ، به داخل رودخانه می پرد و به زندگی اش پایان می دهد. ماریوس و کوزت با هم ازدواج می کنند و ژان مدتی تنها میشود و در پایان همگی به هم می رسند و ژان به ماریوس می گوید:حالا من خوشبخت می میرم .
بینوایان (به فرانسوی: Les Misérables) یک رمان تاریخی فرانسوی نوشتهٔ ویکتور هوگو است که اولین بار در سال ۱۸۶۲ منتشر شد و بهعنوان یکی از بزرگترین رمانهای قرن ۱۹م شناخته میشود. رمان از آغاز شورش ژوئن در پاریسِ سال ۱۸۱۵ تا به ثمر رسیدن آن در سال ۱۸۳۲، زندگی شخصیتهای مختلف، بهویژه زندانی آزادشدهای به نام ژان والژان را روایت میکند.
این رمان با بررسی ماهیت قانون و بخشش، تاریخ فرانسه، معماری و طراحی شهریِ پاریس، سیاستها، فلسفه اخلاق، ضد اخلاقیات، قضاوتها، مذهب، نوع و ماهیت عشق را شرح میدهد. بینوایان از طریق فیلم، برنامههای تلویزیونی و تئاتر به اقبال عمومی فراوان دست یافت. فیلمهایی مثل بینوایان (موزیکال)، بینوایان (فیلم ۱۹۹۸) و بینوایان (فیلم ۲۰۱۲) از جملهٔ آثار هنری اقتباسی از این رمان هستند.
در سالهای خیلی دور و گذشته ( شاید حدودا 60 سال پیش ) ، انتشارات های قدیمی خدمت بزرگی به صنعت کمیک کردند و همزمان با انتشار کمیک ها ، این کتاب های زیبا را در کشور ما منتشر میکردند . پدران و پدربزرگ های ما ، خاطرات زیبائی از این کمیک های بی نظیر دارند و تمام این خاطرات را مدیون این انتشاراتها هستند . حال و با گذشت سالها شاید تنها بتوان این کمیک ها را بصورت نسخه های باقیمانده دیجیتالی در اختیار داشت ، اما همین مطالعه دیجیتالی هم میتواند بسیار لذت بخش بوده و خاطرات زیبائی را برای ما زنده کند . باتوجه به انتشار این کمیک در 30 سال پیش ، اکنون انتشار این کمیک در سایت بلامانع میباشد.
این کمیک که از مجموعه کمیک های قدیمی این انتشارات ها ( کتابهای سپیده ) میباشد ، از مجموعه های کلاسیک برداشت شده . با مطالعه این کمیک زیبا میتوانید به معنای واقعی احساس کودکان قدیم سرزمین خودمان را حس کنیم . این کمیک تنها یک شماره دارد .
سایت کمیک استریپ فارسی این گنجینه زیبا را به شما تقدیم میکند.
دانلود کمیک بینوایان